با تو خودم هستم |

می خواهم خودم باشم
خوراک RSS

… یک شعر

چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۱

اتاق کار من

مثل جزیره ای در شمال سوئد

در حسرت آفتاب می ماند

من در حسرت آرامش

دنیای دو نفره ای

که رئیس جمهورش تو باشی و من

دولتش تو باشی و من

تمام انرژی هایش تو باشی و من

و تمام خیابان هایش

از صدای تو و من پر باشد

و اتاق خواب اش از صدای تو و من

و التماس کودکی که هرگز نمی آید

زیر خنده ی ریز ما در شب گم بشود

۲۶ جون ۲۰۱۱


وطن ام ‪”‬یادآوری‪”‬ است

سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰

وطن ام امروز برای من
تنها یک سوژه است
سوژه‌ی دردناکی که شعرهای روشنفکری رقم می زند
سوژه‌ی تلخ و تکراریِ باز کردن سرِ حرف
میان من و همکاران بلوندم

وطن ام جنگ ناتمامی است که ترکش هاش
هنوز هم که هنوز است
به من می خورد از فراز مرزها

وطن ام ‪”‬یادآوری‪”‬ است

وطن ام ‪”‬من‪”‬ است
در خیابان های سرزمین تازه ام
وقتی روی بر می گردانم از یک همو‍طن
وطن ام ‪”‬من‪”‬ است
– دوری جسته از اعتماد
وطن ام ‪”‬من‪”‬ است
– ترسیده از قضاوت مردم

وطن ام فوت های بعد از ذکر مادر است
به سمت شمال غربی اتاق
و صدای پدر از پشت تلفن
که می پرسد برای شوهرم شام چه پخته ام

وطن ام
صفحه‌ی فیس‌بوک من است
و دوستانی پراکنده در ۹۹ کشور دنیا
چون دانه های تسبیحی پاره شده…

پریا کشفی
۲۴ سپتامبر ۲۰۱۱
خانه‌ای که دوست می‌دارم

***

بخوانید: گفتگویی با من در مورد پادکست سرایه و نقش پادکست در نشر آثار ادبی در نشریه فرهنگی هنری نِواک


مردی چنان که تویی!

دوشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۹

زیبایی
چیزی نبود که می خواستم
و اندامی که شهوت را در آغوش کشد
در زهدانم
تمنای زاده شدن نبود
و مرزهای زنانگی ام
فاتح نمی خواست

مردی می خواستم
که در شعبده های عاشقانه اش
هیچِ هراسناک درونم
کبوتر آرامِ تپنده ای
و زیبایی خفته ی دخترانه ام
بیداری زنی شود
که عشق را
در فراسوی مرزهای تن اش*
از چشم های مردی می نوشد
که تویی!

* در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم (احمد شاملو)


پرنده

سه شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۹

پرنده،
روی چشم هایت می نشیند،
آواز می خواند.
در من،
درختی سر بر می آورد،
که آشیانه شود.
*
تا پرنده
آخر این قصه
به خانه اش برسد
لب بر لبانم بگذار

چالمرز- اکتبر ۲۰۱۰


تو که باشی….

دوشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۹

زمستان،
می تواند زیبا ترین فصل تقویم باشد
وقتی سرما می گیردم وَ بعد
توی تنور آغوشت گرم می شوم

وقتی شب های سیاه و طولانی
من باشم
و
تو باشی
و
پرده ی اتاق،
که از غروب تا صبح کشیده می ماند

* *‌ *

تو که باشی
زمستان زیباترین فصل تقویم می شود
و شب را هیچ حاجتی به صبح نیست

کافه موکا/ اکتبر ۲۰۱۰


طراحی شده توسط پریا کشفی(قبل از ارسال نامه لطفن ستاره ها را از آدرس ایمیل حذف کنید)