با تو خودم هستم |

می خواهم خودم باشم
خوراک RSS

پرنده

سه شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۹

پرنده،
روی چشم هایت می نشیند،
آواز می خواند.
در من،
درختی سر بر می آورد،
که آشیانه شود.
*
تا پرنده
آخر این قصه
به خانه اش برسد
لب بر لبانم بگذار

چالمرز- اکتبر ۲۰۱۰

۷ دیدگاه »

یا رب تو کلید صبح در چاه انداز…من از قهوه تلخ این قسمت ازش را دوست دارم
برای پست قبلی

۲۱ مهر ۱۳۸۹ | ۴:۱۵ ب.ظ
ل کشفی:

سلام

چه کار جالبی کردی خانم مهندس
خوب از وقت فراغت استفاده میکنی
برات آرزوی شادی ونشاط دارم
امیدوارم همیشه روحت مثل شعرها لطیف باشه

۲۲ مهر ۱۳۸۹ | ۱۲:۴۲ ق.ظ
عالیه:

سلام.دلم می گیره نمی خوام شعرهات رو بخونم. بعد از کلی روز امروز وقت کردم از تو شرکت برم تو سایتت.

۲۲ مهر ۱۳۸۹ | ۱۰:۳۶ ق.ظ

با سلام و درود خدمت شما دوست عزیزم و مهربانم … با احترام شما را با چند شعر جدیدم دعوت مینمایم … نظرات شما در روند سازندگی و بهتر شدن ساختار برایم حائز اهمیت است … منتظر حضور سبز و گرم شما بزرگوار هستم … بهروز باشید.

۲۳ مهر ۱۳۸۹ | ۸:۱۶ ق.ظ

تا پرنده…تا پرنده…

۲۳ مهر ۱۳۸۹ | ۱۱:۱۵ ب.ظ

درود.
زیبا نقش زده اید بر قلب کاغذ.
تصویر و احاسا همراه هم اند.
مانا باشید.

۲۵ مهر ۱۳۸۹ | ۹:۲۴ ق.ظ
یگانه:

فوق العاده بود.

ممنون

۲۱ خرداد ۱۳۹۰ | ۲:۵۸ ب.ظ
نوشتن دیدگاه

طراحی شده توسط پریا کشفی(قبل از ارسال نامه لطفن ستاره ها را از آدرس ایمیل حذف کنید)