با تو خودم هستم |

می خواهم خودم باشم
خوراک RSS

کتابخانه و برف

دوشنبه ۴ آذر ۱۳۸۷

رفتم کتابخانه ی دانشگاه یعنی نه کتابخانه ی اصلی، همین شعبه کوچکتر که توی لیندهلمن یعنی طبقه همکف ساختمان ماست. مثل همیشه با هزار فکر و سوال برگشتم که ای خدا! ما توی مملکتمان چقدر باید توی سر و کله خودمان می زدیم برای خواندن و پیدا کردن یک کتاب و اینجا دانشجوها چقدر راحت می توانند کتاب قرض بگیرند و تازه اگر هم کتابی که می خواهند توی کتابخانه نبود سفارش بدهند به کتابخانه برای خرید کتاب که اگر مناسب بود خریداری شود…

کمتر از ۵ دقیقه تو قفسه ها کتابی را که می خواستم پیدا کردم. یادم هست روی تز فوق ام که کار می کردم این کتاب را می خواستم و نبود و اگر هم بود گران بود و من به چه زحمتی گیر آوردم و پرینت گرفتم. بعد هم خودم را خواستم سرزنش کنم که چرا توی این یک سال دومین باری است که می آیم کتابخانه و چرا قدر نعمت را نمی دانم، یادم افتاد با این اینترنت پر سرعت دانشگاه هیچ وقت احساس نیاز نکرده ام به داشتن کتابی. همه اش مقاله بوده که به راحتی در دسترسم بوده و آی پی ایران هم نداشته ام که محدود شود حق دسترسی ام.

مسوول کتابخانه که یک خانم مسن تر و تمیز و خوش تیپ است و من توی کلاس های نرمش دانشگاه جمعه ها می بینمش،مثل همیشه پشت میز نبود اما همان زنگوله همیشگی روی میز بود که تکانش بدهم و بیاید! آمد و با خوشرویی مرا برد جلوی میز امانت خودکار کتاب. یادم رفته بود یا ندیده بودم از اول… احساس خنگی کردم در هر صورت! راهنمایی ام کرد که کارتم را بگذارم توی جای کارت و بعد کتاب ها را یکی یکی بگذارم روی دایره ی قرمز جلوی دستگاه و بعد هم پرینت تراکنش و تمام! کاش دوربین ام بود که عکس بگیرم. مثل خنگ ها پرسیدم ولی من که بارکد کتاب ها را جایی نزدم نشان ام داد که توی جلد کتاب ها یک چیپ برچسبی است و نیازی به بارکد نیست.

* * *

دارد برف می آید. نه از آن برفهای رویایی تهران، از این برف های دل خوش کنک الکی که شبیه برف های شیراز است و مرا یاد آرزوهای دوران کودکی ام می اندازد که دلم می خواست برف بیاید و درست و حسابی چند روزی بنشیند روی زمین و بساط آدم برفی و تیوپ سواری و اینها مهیا باشد- آرزویم وقتی ساکن کوه های شمیران تهران شدم برآورده شد هرچند-. حالا هم  دلم برف می خواهد و هم تصور اینکه برف روی زمین باشد با این هوای زیر صفر منجمد کننده می ترساندم!

۱۷ دیدگاه »

ای بابا یاد بدبختی های پیدا کردن مقاله برای پایان نامه افتادم………..

۴ آذر ۱۳۸۷ | ۵:۲۹ ب.ظ

من هم کتابخانه دانشگاه می خوام :)
واقعاً قلم خوب و شیرینی دارین

۵ آذر ۱۳۸۷ | ۶:۵۶ ق.ظ

سلام…قرار نبود وقتی آپ می کنی خبرمون نکنی ها…خوش به حالت به خاطر کتابخانه دانشگاه … و برف…

۵ آذر ۱۳۸۷ | ۱۲:۴۶ ب.ظ

باز خوبه اون جا یه خانومه هست این جا که من روز اول رفتم کتاب بگیرم یه کامپیوتر گذاشته بودن که نه کیبورد داشت نه چیزی و من مثل خنگا نگاه می کردم که این جیه که همه جا نوشتن کتاب هاتون رو با این دستگاه امامنت بگیرید…. خداییش بی تکنولوژیکی رو تازه اون جا فهمیدم… الان که اینو خوندم کلی یاد اون روز اول کتابخونه این جا افتادم… خندم گرفته بود… واقعا… اخه این لعنتیا فروشگاه های خریدشون هم همینطوریه… همش با لیزر و موج و خلاصه هرچی می کشیم از دست اختراعات شما و رشته های مرتبط با رشته شما می کشیم دکتر… کم بوده دیگه بگن نیازی به شما برای زندگی نیست وما به جای شما زندگی می کنیم… الیته من این رو بگم که من یه کاغذ کاهی کهنه کتاب های هیچ کتابخونه ای رو به صد تا کتابخونه دیجیتالی الزویر و اشپرینگر و ازین دست نمی دم… بوی کتاب… رد همه دست هایی که بهش کشیده شده… بوی خاطره تزها… وو اگه نو باشه بوی بکری کتاب… بعد جالبیش اینه که این جا هم برف می بارد… نه از برف های دل خوش کنک الکی تهران!!!!! از برف های کشنده کانادا… :) البته من که فعلا بی حیا هستم و با تی شرت می چرخم…منتظرم ببینم تو -۴۰ من کم می ارم و در بلاد کفر می میرم یا اینها کم می ارن و من پیروز می شم… خوش باشی دکتر پری…

۶ آذر ۱۳۸۷ | ۱:۵۷ ق.ظ

دکتر این کامنتیگتون چه سخت گیره… چه تشخیص هویتی لازمه تا براتون کامنت بگذاریم… این عنوان نوشتارهات تیکه تیکه هستن حرفهاش… مدلشه؟ یا من بازهم از تکنولوژی عقب موندم؟!

۶ آذر ۱۳۸۷ | ۱:۵۸ ق.ظ

بعد خواستم بگم که این سیستم پیچیده ثبت کامنت ها انگار فقط در خانه اصلی اینقدر پاپیچ آدم می شود… جون الان که روی عنوان نوشته ات کلیک کردم دو تا کامنت تایید نشده من رو نشون می ده!!!!

۶ آذر ۱۳۸۷ | ۲:۰۰ ق.ظ

اساس خونه برای براوزر فایر فاکسه؟ یا اینترنت اکسپلورر…. فایر فاکس این جوری نبود… تو اون جا درسته

۶ آذر ۱۳۸۷ | ۲:۰۲ ق.ظ
paria:

حامد جان! ممنون از کامنت هات. خودشون مثل یه نوشته هستن! خوش به حالت که به سرما می سازه بدنت. من اینجا تابستون ها هم باید یه لباس گرم بپوشم حتمن. وگرنه منجمد می شم. خوب در مورد کامنت ها اول اینکه این سیستم کامنت های پاپ آپ رو خودم با هزار زحمت سر هم کردم گذاشتم و بیشتر از این وقت نداشتم که درستش کنم چون من گفتم اصلن کامنت ها تاییدی نباشه اما به خرجش نمی ره. در مورد اینکه اگر بری روی صفحه هر نوشته اونجا هم می تونی کامنت بذاری چیزی هست که در همه حالت وجود داره. فکر می کنی پاپ آپ بهتره یا اینکه آدم زیر نوشته کامنتش رو اضافه کنه؟ من آخه فکر کردم برای نوشته های بلند و سرعت کم اینترنت ایران یه کم بارگزاری اش طولانی شه. اما خوب وردپرسی ها بلاگ من از اونجاس هیچ اعتقادی به پاپ آپ ندارن. در مورد عنوان اما نه! من روی سیستم خودم توی همه بروزرها چک کردم و مشکلی نداره. نمی دونم چرا تو جداجدا می بینی… توی کدوم بروزر؟ ممنون که مشکلات قالبم رو گفتیو دلم نمی خواد چپندرقیچی باشه بلاگم!

۶ آذر ۱۳۸۷ | ۸:۳۱ ق.ظ
paria:

الانم می تونم یه مدت واسه نظر سنجی هم که شده پاپ آپ رو بردارم ببینم ملت کدومش رو دوست تر دارند!

۶ آذر ۱۳۸۷ | ۸:۳۲ ق.ظ

فرو رفته باشی در تختخواب و زیر پتو غلت بزنی. سرت را از زیر پتو بیاوری بیرون ببینی نوری زده در اتاق از برفی که همه جا باریده…
(یاد یک نوشته افتادم از بند آخر نوشته تان، که در نشانی زیر هست:
http://www.masoudborbor.com/wp/1387/06/26/213/
)

۶ آذر ۱۳۸۷ | ۱۰:۴۵ ق.ظ

سلام مجدد به دکتر پری عزیز… شاید منظورم رو خوب نگفتم… منظورم این بود که در همین صفحه اصلی که هستم، و نه در صفحه ی هر نوشته، وقتی روی کامنت هاتون کلیک می کنم، کامنت های تایید نشده چاپ نمی شن. اما وقتی که روی عنوان نوشتار کلیک می کنم و وارد صفحه خاص اون نوشته می شم، اونجا اگر کامنت بگذارم بدون نیاز به تایید شما کامنت نشون داده می شه. البته می نویسه کنارش که این کامنت هنوز تایید نشده یا منتظر تایید نویسنده است. ولی به هر حال دیده می شه… گفتم شاید بخواهید کامنت ها حتما تایید بشن و به خاطر همین گفتم. وگرنه مشکل ندارن. من متاسفانه اکسپلورر هشت نصب کردم که به شدت کودن است… نسخه بتا است البته. ولی در کل مشکلاتم احتمال ۹۹ درصد مثل همیشه باز می گرده به شرکت مایکروسافت که فقط برنامه ها رو تقلید می کنن و می دن دست ملت… نه بلاگت خیلی زیبا و ساده است و دوست داشتنی…مثل همیشه… با فایرفاکس می خوانمت… گرچه آن جا هم اعدادش لاتین هستن… خلاصه که خوب مراقب خودتان باشید خانوم دکتر…. دیگه داره سرما از راه می اد… البته به من هم خیلی نمی سازه…مخصوصن با این رماتسیم پاها باید کلی مراقب باشم… اما هنوز زیاد کشنده نشده… اگر از این به بعد کامنت ندیدی از من بدون لابد تو برف گیر کردم و باید تا اوریل صبر کنم تا منو از زیر برفا بکشن بیرون :)

۷ آذر ۱۳۸۷ | ۲:۵۴ ق.ظ
pariya:

من واسه تست این کامنتو می ذارم. به نظرم چیز مشکل داری نیست. هرکسی کامنتی رو که گذاشته می تونه ببینه حتی وقتی تایید نشده اما کامنت های تایید نشده بقیه رو نه

۷ آذر ۱۳۸۷ | ۱۰:۱۸ ق.ظ
pariya:

نتیجه تست مثبته! همونه که گفتم. یعنی تو کامنت های خودت رو می تونی ببنی اما مال بقیه رو تا وقتی تایید نشدن نمی بینی. این رو هم گمونم از روی کوکی تشخیص می ده چون من با دو تا بروزر تست کردم. ممنونم به هر حال و توی برف ها بهت خوش بگذره

۷ آذر ۱۳۸۷ | ۱۰:۲۰ ق.ظ
آیلار:

سلاااااااامممممم اخ جوووووووون برف.
تهران که چند روز هوا گرم شده ولی خبر دادن که قراره بارندگی شه ایشالله
راستی از مهمونای عزیزتون چه خبر؟ نیومدن هنوز؟
امیدوارم روزای خوبی رو باهاشون داشته باشی
سلام مخصوص ما یادت نره. راستی مامان هم خیلی سلام داره واستون و سراغتونو ازم میگیره.
خوب و خوش باشید. فعلا

۷ آذر ۱۳۸۷ | ۸:۲۲ ب.ظ

پریای عزیزم
سلام
هیچ وقت آرزو نداشتم برم جایی غیر از ایران زندگی کنم ولی همیشه دوست داشتم جاهای مختلف دنیا رو ببینم
خیلی بده که کشورمون مهد تمدن باشه ولی کتابهای موردنیازمون در دسترسمون نباشه و با کلی بدبختی بدست بیاد!!!!!!!!
ولی من هم کتاب فیزیکی رو به کتاب دیجیتالی ترجیح می دم
خوش به حالتون که شما لااقل برف الکی رو تجربه می کنید ولی اینجا تهرانئهنوز زمستون نیومده!

بایک غزل پیوسته به روزم- خوشحال می شم اگه سری بزنی

همیشه سلامت باشی و موفق
من هنوز منتظر شعرهای قشنگت هستم

۹ آذر ۱۳۸۷ | ۱۰:۴۲ ق.ظ
بهزاد:

مسافرت خوش گذشت؟
Uppsala

۱۰ آذر ۱۳۸۷ | ۴:۳۰ ب.ظ
کرگدن:

سلام و عرض ارادت خدمت زوج جوان خوشبخت خودمون !
احوال شریف ؟! خوبید ؟ خوشید ؟ سلامتید ؟
پریا دیروز تو بارون شر شر خفن چهار راه ولیعصر بودم … موش آب کشیده شده بودم … یاد اون روزی افتادم که دقیقن تو یه همچین وضعیتی اون حوالی قدم می زدیم و حرف … یادته ؟!

۱۲ آذر ۱۳۸۷ | ۱۰:۰۷ ق.ظ
نوشتن دیدگاه

طراحی شده توسط پریا کشفی(قبل از ارسال نامه لطفن ستاره ها را از آدرس ایمیل حذف کنید)