با تو خودم هستم |

می خواهم خودم باشم
خوراک RSS

قورباغه ها

سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۷

به زمانی نیاز دارم برای اندیشیدن. زمانی برای تعریف خودم در شلوغی این روزها. زمانی برای پیدا کردن خودم. خودِ شاعرم. خودِ محققم. خودِ عاشق ام. خودِ فرزندم. خودِ خواهرم. خودِ دوست ام…

خود را توی چرخه ی زندگی بی نوسان نگه داشتن کار آسانی نیست. غافل که بشوی، چه یک روز، چه یک هفته، چه یک ماه؛ انگار همه چیز به هم می ریزد. مثل کمدلباسی که اول هفته مرتب می کنی و لباس ها را دسته بندی و غافل که می شوی چه خستگی باعث باشد، چه کمی وقت، چه سریال دیدن، چه مهمانی؛ آخر هفته تبدیل می شود به انباشته ای از لباس های درهم. یا مثل کتابخانه ی پر از کتاب. یا کشوی سی دی ها.

باید مراقب باشی. باید مراقبه کنی. باید از خود – حتی برای لحظه ای- غافل نباشی. هرچه دغدغه های آدمی بیشتر می شود نیاز به این مراقبه و مراقبت بیشتر است و وقت برای این مراقبه کمتر. کار آسانی نیست.

نیاز به یک برنامه دارم برای همه چیز. آنقدر ذهنم از کارهای نیمه تمام و شروع نشده انباشته است که احساس بی نظمی می کنم در سرم. کاش ذهن آدم ها را مثل حافظه کامپیوتر می شد  defrag کرد. کاش روزهای من دکمه  reset داشت. هرچند، این حس برای ام تازگی ندارد. می دانم که نیاز دارم به یک دفترچه جدید. و نیاز دارم به نوشتن. و نیاز دارم به برنامه ریزی دوباره. و نیاز دارم به یک ساعت بزرگ توی خانه. و نیاز دارم به کنترل بیشتر زمان گذاشتن روی کارهای متفرقه و نیاز دارم به اولویت بندی همه چیز و شاید حتی نیاز دارم به خواندن چند باره ی  ًقورباغه ات را قورت بدهً.

* * *

کتاب ًقورباغه ات را قورت بدهً نوشته ی برایان تریسی که می توانید اینجا مشخصات کاملش را ببینید، یکی از کتاب هایی بود که در سردرگمی روزهای نزدیک به دفاع پروژه کارشناسی ارشدم به من کمک زیادی کرد. کتاب کوچکی است که خواندنش وقت زیادی نمی گیرد اما نکته هایی دارد که دانستن یا مرورشان خالی از لطف نیست.

۱۱ دیدگاه »

سلام دکتر پری. من فکر می کنم دلیل این نوع مشکلات در زندگی انسان ها این است که آدم ها می آیند و در مرحله نخست خود را بر اساس ارتباط شان با دنیای بیرون تعریف می کنند. نه بر اساس ارتباط با خود در دنیای درونی. بنابرین تا حد زیادی کنترل بر فعالیت ها را از دست می دهند. مثلا من هر وقت که می آیم و خانه نشینی و “من” را محور فعالیت های زندگی ام قرار می دهم هم بسیار پر بازده هستم و هم بسیار لذت بخش کار می کنم. حالا همین حامد وقتی هسته فعالیت اش می شود مثلا کار شرکت، همه چیزش به هم می ریزد. ساعت های خواب و بیدارش که به هم می خورد همه چیز تحت تاثیر قرار می گیرد. به کار ها نمی رسد. آشفته می شود. به نظر من آدم ها باید بتوانند نظمی انعطاف پذیر داشته باشند. من خودم به شخصه هبچ وقت نتوانستم روی نظم دیگران منظم باشم ولی بر اساس نظم خودم خیلی خوب و روان کار می کنم. در نظم خودم ممکن است یک روز کامل را زیر پتو و در نا امیدی محض بخوابم و فردایش با توانی صد برابر کار کنم. اما حساب کن وقتی در مقابل دیگران قرار می گیری خواه ناخواه فشاری آزاردهنده را حس می کنی که خلوت ت را به هم می زند. تا جایی هم که بررسی کردم هر کسی که چیزی ارزشمند خلق کرده برای دنیا نخستین کاری که کرده جذا کردن برنامه زندگی خودش از بیرون بوده است. تو در ساعت ها خلوت ممکن است غذا نخواهی ، زن نخواهی، کتاب نخواهی و خوب خوب بر نوشته ات متمرکز شوی. اما ارتباط زیاد با دنیای بیرون همه نظم های ساختار فکری رو به هم می زنه. به نظر من همین که ادم ها بتونن نقطه هایی داشته باشن که خودشون رو با دنیای بیرون “سینکرونایز” کنن کافیه. هم آزادی داری. هم اختیار محض. به خاطر همین من گاهی اتاق ام از یک دختر مرتب تر است و گاهی از شلخته ترین پسر ها شلخته تر… و می بینم که تعادل “دیوانه گونه” اما “بسیار ظریفی” را ساخته ام که در دل به آن لبخندی نمکین می زنم.

۲۷ آذر ۱۳۸۷ | ۳:۳۸ ق.ظ

این خصوصی برای خودتان… امیدوارم خوب باشید خانم دکتر…دلم برای تان تنگ شد یکهو… گفتم بیام و سلام عرض کرده باشم خدمت تون… همیشه خوش و خندان باشید….

۲۸ آذر ۱۳۸۷ | ۸:۵۸ ق.ظ

من هم این کتابو خوندم…کتاب خوبیه….سلام !

۳۰ آذر ۱۳۸۷ | ۶:۱۳ ب.ظ

مری کریسمس دکتر پری! نیستید خانم !

۵ دی ۱۳۸۷ | ۶:۲۹ ق.ظ

جات خالی یه ۲ ماهی بیکارم و دارم مثلا درس میخونم و چه مراقبه ای هست این روانشناسی خوندن !!!! وااااااااااااای خیلی حال میده خلاصه جات خالیه که بشینیم بحث کنیم !!!

۷ دی ۱۳۸۷ | ۷:۱۳ ب.ظ

وای
ننمی دونی خوندن گذشته های دور چفدر حال خوشی بهم داد. حال آن روزهای سخت ولی پر از آرزو… حال با تو بودن… تمام تصاویر زنده شدند و همراه با تو بهم لبخند زدند… و تمام چیزهایی که فقط تو یه من یاد دادی… با خود فکر می کنم هنوز هم روی اون تختها آدمهایی با همان آرزوها، دغدغه ها و لبخندها و گریه ها می خوابند و به فردایی که امروز ماست فکر می کنند.
ممنون دوست خوبم.

۸ دی ۱۳۸۷ | ۸:۰۱ ب.ظ

ذلتنگ شعرهای شما بودم… چه خوب که بایگانی هست….

۹ دی ۱۳۸۷ | ۴:۲۹ ب.ظ

سلام پریای عزیز.
راست می گی این بهترین روش منظم کردن هست البته اگر حذف رو هم لحاظ کنی…
من و نیکا از اینجا بهن سلام می کنیم و می بوسیمت.

۱۲ دی ۱۳۸۷ | ۱۱:۳۴ ق.ظ

چه کامنتگیر باهوشی :)

۱۲ دی ۱۳۸۷ | ۱۱:۳۶ ق.ظ

سلام خانوم گل
خوبی؟

چطوری؟
خوش می گذره؟

یه مدت ازت بی خبر بودم که اومدم و خوندم.

راستی عرض بخش متنهای یادداشت هات رو باید یکمی کم کنی. من اول لیست منو رو می بینم بعد پایینش متن هارو.

قربونت
سلام برسون
یا علی!!

۱۵ دی ۱۳۸۷ | ۲:۲۲ ب.ظ

نمی نویسید دیگر دکتر پری؟

۲۶ دی ۱۳۸۷ | ۵:۲۴ ق.ظ
نوشتن دیدگاه

طراحی شده توسط پریا کشفی(قبل از ارسال نامه لطفن ستاره ها را از آدرس ایمیل حذف کنید)