(۱)
زنی که توی همین عکس روبرو گم شد
همان که ظاهر و پنهان و زیر و رو گم شد
زنی که توی کویر شریعتی جا ماند
زنی که اول دیوان شاملو گم شد
زنی که رفت بگردد پی شما و خودش
و بعد توی همین کشف و جستجو گم شد
زنی که … زن که نه! یک بچه بود لوس و ننر
که توی عشق شما بی بگو مگو گم شد
و توی همهمه ی مبهم خیابان ها
میان دود و چراغانی و لبو گم شد
و بچه ای که… نه! یک نوجوان پر احساس
که توی فرق میان شما و او گم شد
و رفت فلسفه خواند و چقدر مهمل باقت
و رفت توی لجن .. هی فرو فرو… گم شد
و خواست آدم حسابی شود که شد اما
میان داغ ترین بحث و گفتگو گم شد
زنی که از دل یک شعر ناب جوشید و
به گوشتان نرسید آه… در گلو گم شد
زنی که از همه چیز، اسم و رسم و زیبایی
پرید و رفت و از ترس آبرو گم شد
زنی که آخر سر روزنامه شد و نوشت
که: میم ، نون، ملقب به آرزو، گم شد
(۲)
می توان باز آرزویی کرد
جمعمان جمع تر شود آیا؟
شکوه ها، طعنه ها، دوریی ها
لااقل مختصر شود آیا؟
*
می توان باز آرزویی کرد؟
آرزوی سلامت مردم
اینکه شاید دوباره برگردد
سرجایش نجابت مردم
اینکه شاید که یادمان رفته
اینکه شاید که خواب می بینیم
سرمان داغ و دستهامان سرد
جای دریا سراب می بینیم
اینکه عیبی ندارد این دفعه
بچگی کرده ایم، می دانیم
و فقط یک دقیقه غفلت و جهل
یادمان رفته بود انسانیم
یادمان رفته بود اینآدم
بدن و دست و پا و سردارد
با عملکرد و فکر و گفتارش
روی همنوع خود اثر دارد
یادمان رفته بود ما همگی
همدل و هم تبار و هم خونیم
وامدار جسارت کاوه
وارث شور و حال مجنونیم
دستهامان زیاد خالی نیست
بربط و چنگ و عود را داریم
در دل این کویر یک جایی
مثل زاینده رود را داریم
می توان تکیه کرد بر البرز
تکیه بر صخره های الوندی
دست در دست خواجه رقصی کرد
رقص به شیوه سمرقندی
در رگ ما هنوز هم جاری است
سرخی خون بوعلی سینا
باز باید نوشت قانونی
مثل قانون بوعلی سینا
باز باید که بوسه گرمی
روی دستان پاک سعدی زد
با نگاهی به شاهنامه نشست
طرحی از روزهای بعدی زد
می توان باز مثل باقر خان
نفس تازه ای به ایران داد
یا امیرکبیروار آمد
به مفاهیم تازه ای جان داد
خاک تبریز و رشت و کرمانشاه
تشنه عشق و نور و آزادی است
بیستون خالی است ای مردم!
باز چشم انتظار فرهادی است
می توان باز آب و جارو کرد
کوچه های کثیف تهران را
می توان باز آرزویی کرد
آرزوی نجات ایران را
مثل اینگه نگاه مولانا
تا همیشه به راه ما مانده
حافظ و شاملو و فرخزاد
دلشان پیش ماست جا مانده
ول کنیم این خطوط مبهم را
ول کنیم این جهات فرعی را
صاف و صادق شویم، نگذاریم
بر سر هم کلاه شرعی را
با کتاب و نقاب و اسم و لقب
مهر باطل به روی هم نزنیم
شاعر درد مشترک باشیم
از سر بی غمی قلم نزنیم
جمعمان جمع می شود آیا؟
این نگاه ها هنوز بیدارند
شمس تبریز! التفاتی کن
مولوی ها هنوز بسیارند
منبع عکس: شاعر
موسیقی متن پادکست: Mozart- Piano Concerto no.9
عالی بود انتخاب شما و شعرای قشنگ زهرا .
ممنون
در لطافت تو و شعر گم شدم
کاش
این شعرها
“چون شایعه ای در شهر بپیچد
و
زنان هر بار چیزی به آن اضافه کنند”
سلام
الهی خوب باشی
بخوانی
و
بخوانی