با تو خودم هستم |

می خواهم خودم باشم
خوراک RSS

What helped me recover and grow

دوشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۴

 

I have always been an active person but growing up never performed any sport or training systematically, meaning that I never had a routine for running, training, meditating etc. but it always was part of my todo list.

I always wanted to make running part of me, a habit of me that I cannot easily skip, make training and meditation part of my day, but it was mostly a ‘desire’ and never turned into ‘action’. Well! and this item on my ’todo’ list that was so hard to make into habit always bothered me.
Now, I can say it has happened, and for me sport is not longer an ‘effort’ is one big ‘fun’ part of my life, a natural piece that sounds like I had lost and now discovered again.
But when did it start? how did I become this running and gym enthusiast that I am today?
It was 2011 and I was always sick! and had pain all over my mind and body! I had pain in my shoulders, my neck, my back, I had regular headaches, I had anxiety, stress, and I couldn’t sleep.
Staring 2012 I went on a long sick leave to recover from all this, and that was when to fill in my days I started going to gym some days even 3 sessions per day: yoga, dance, core exercises, and running.
In 2013 I was lucky enough to move to an apartment that had gym facilities. I got a personal trainer and started leaning more about eating healthier, and training smarter, and that was the beginning of me and weights!
I remember when I started doing bench-press I could barely move the empty bar! now I can easily add two 10 kilos. I know it’s not much, but for me it’s great! it’s a tangible sign of improvement! and that my body (and my mind) is becoming stronger each and every day!
Running became part of me in 2015, and I had my first running competition, add 10 K run- mid night Gothenburg run (midnattsloppet)- in Aug 2015. Great fun!
I was lucky to have friends and colleagues around me that was also running enthusiasts! not uprising right? considering that I live in Sweden. Running has helped me to release stress, to make new friends, to feel free, to enjoy the nature, to have fun exercise with my little dog Tasha, to breathe and to get out, get out no matter what! yes! I run outside, all this, I don’t think would have happen if I was running on a treadmill.
Well, you can guess that all my pains are gone! no such headaches, no back and neck and shoulder pain, and after running and a gym session, I sleep like a baby!
There are still steps that I am taking, things that I am learning, both to become a stronger person and to deal with my anxiety even better, the anxiety that have been with me since childhood. But more about that later!


من ِ خوشبخت

جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱

خوشبختی چیز پیچیده ای نیست. می تواند روز آرامی باشد در کنار کسی که دوستش می داری. کمی ورزش. یک نهار دور همی. کمی پرسه در خیابان های شهر و بعد گشتی در طبیعت و آخر سر خسته و راضی برگشتن به خانه. خوشبختی چیز پیچیده ای لازم نیست که باشد.

***

امروز روز پرباری بود در کنار تو عشق ام!


زن های آزاد

جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱

تازگی صفحه برابری زن و مرد عکسی از یک زن راننده تریلی شر کرده بود با این توضیح که ” فرشته بیرانوند نخستین زن لرستانی راننده تریلر در ایران انحصار مردانه رانندگی ترانزیت در کشور را شکست تا جاده های کشور این روزها علاوه بر رانندگان ترانزیتی مرد شاهد حضور نخستین راننده زن لرستانی تریلی باشن”
یکی کامنت نوشته زیر عکس که: “جای تاسف داره که این خانم مجبور چنین کاری انجام بده برای امرار معاش.”

در سوئد که من زندگی می کنم هیچ شغلی مختص زن یا مرد نیست. زن راننده زیاده، زن باربر، زن تکنیسن فنی، زن مغازه دار، و و و …
واقعن چرا ما باید چنین تفکری داشته باشیم؟ اگر ما زن ها جویای آزادی و برابری هستیم پای سختی های کار هم باید بایستیم – نه اینکه به  نظر من این کار سخت هست. هرکسی به شغلی می تونه علاقه داشته باشه که از نظر دیگری سخت و خسته کننده است – موضوع اینه که خیلی از زن ها متاسفانه الان توی محدوده ی “یه بوم و دو هوا” ایستادن.
من اگر به برابری معتقدم باید به کار کردن زن و به مشارکت مالی در زندگی خانوادگی هم معتقد باشم و خیلی چیزهای دیگه که من رو دور می کنه از مروارید پیچیده شده توی دستمال فرهنگ های مرد سالار بودن. من منتظر نمی ایستم که دوست پسرم پول کافه من رو حساب کنه و همینطور انتظار ندارم که همکار مَردم در رو برای من باز کنه و یا میز سنگین من رو جابجا کنه چون من زن ام!

من به زن های آزاد ِ قوی معتقدم، زن های آزاد ِقوی ِ مستقل ِ مسوولیت پذیر.


فریدون سه پسر داشت

یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۱

شنیده بودم این اصطلاح را که انقلاب اژدها می شود و بچه های خودش را می بلعد. “فریدون سه پسر داشت”  تصویری از این اصطلاح است. تصویر از هم پاشیدن یک خانواده در جریان انقلاب و بعد از آن. و کم نبوده اند این خانواده ها و مگر خود ما نبوده ایم؟ گیرم سالی زودتر یا دیرتر که هرکدام پرت شده ایم یک سو. و این پرتاب شدن تنها برای نسلی که انقلاب کرد نبوده است، دامن بچه های زاده ی انقلاب – که ما باشیم- را هم گرفته است.

شخصیت های داستان جهان بینی های متفاوت دارند و هرکدام قصه ای و نگاهی به جریان انقلاب. یکی شاعر روشنفکر است و یک کمونیست، یکی مجاهد و دیگری ذوب شده در امام و انقلاب و دیگری حزب باد. بی هیچ قضاوت آشکاری، نویسنده شخصیت ها را یک به یک در برابر چشمانمان باز می کند و در آخر این خواننده است که می تواند شخصیتی را دوست داشته باشد و از شخصیتی بهراسد و از شخصیتی نفرت داشته باشد. و من خواننده بیشتر از همه از درکنار هم دیدن و تقابل این جهان بینی ها لذت بردم.

دیالوگ های اعتدال و مدارا در برابر تعصب، جا به جای کتاب به چشم می خورد و نویسنده انگار با مرگ تنها شخصیت مداراگر داستان، می خواهد پیامی بدهد که در این جنگ باقی همه بازنده ایم.

داستان در لایه ی زیرین خودش، حکایت مادری است آشنا. شبیه همه ی مادرهایی که اعدامی دادند و شهید دادند و زندانی دیدند و رنج کشیدند. مادرانی که لای چرخ دنده های جنگ ناتمام اعتقادها و جهان بینی ها له شدند و ترکش تعصب تن و روح شان را درید.

متن داستان روان است و پر کشش. ساختار اصلی داستان روایت خاطرات و دیالوگ های ذهنی راوی با شخصیت هاست. و این همه با تصویرهایی از زندگی کنونی راوی- مجید، یکی از پسرهای خانواده- در هم آمیخته است. راوی، پناهنده ایست در کشور آلمان. و این رنگ و بوی پناهندگی و مهاجرت نیز خود رنگی به رنگ های کتاب اضافه می کند.

پایان تاویلی کتاب، شاید بهترین انتخاب نویسنده بوده باشد، که یعنی توی خواننده از پشت همه ی خاطرات شخصی ات از انقلاب، بهتر می دانی چه خواهد شد.

از خواندن کتاب لذت بردم و راضی ام. کتابی است که هم ارزش ادبی دارد و هم فکری، که قدمی ما را نزدیک می کند به درک بیشتر آدمهایی که نگاهی متفاوت از ما دارند.


دوباره قلم

یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۱

20120729-001457.jpg


طراحی شده توسط پریا کشفی(قبل از ارسال نامه لطفن ستاره ها را از آدرس ایمیل حذف کنید)