خاطرم سبز است
دست هایم سبز
چشم هایم موج بی تردید تابستان
آه !
من شلاق طاقت سوز سرما را تحمل می کنم
در زمستان میوه خواهم داد!
۲۲ ژانویه ۲۰۱۰
خاطرم سبز است
دست هایم سبز
چشم هایم موج بی تردید تابستان
آه !
من شلاق طاقت سوز سرما را تحمل می کنم
در زمستان میوه خواهم داد!
۲۲ ژانویه ۲۰۱۰
آفتاب بود
من درون تو جوانه می زدم
پا گرفته در خیال روشنت
مثل باد، می وزیدم از غروب نیستی
تا طلوع چشم تو…
عشق، حرف ساده ایست
مشق ناتمام بی ستون
با سلام تو تمام می شود
چشم باز می کنم به روی تو
و باز
روزهای تلخ و تیره ام به کام می شود
۱- حجم امید باش وَ بر گِرد من بچرخ
با من برقص در هیجان بهار و عشق
بگذار نو شوم
۲- با من صبور باش که آسوده نیستم
با من صبور باش که از ترس نیستی
کز کرده ام درون خودم
با تو نیستم
۱-
مرا به سمت تو آورده باز باران ها
ببار بر من از این تشنه تر نخواهم شد!
۲-
چرا باید از برف و باران بترسم؟
مگر نیستی؟
مگر چتر چشمان تو بر سرم نیست؟
بهار است در من بهار!