مهاجرت که می کنی، وقتی از کشوری به کشوری می روی، از فرهنگی به فرهنگی، از سیستمی که بیست و چند سال به آن عادت کرده ای- نه اینکه پذیرفته باشی اش- به سیستمی تازه، زندگی رویه ی تازه ای از چالش ها را هر روز و هرروز نشان ات می دهد، تا کی؟ هنوز نمی دانم. هر کار کوچکی می تواند یک اولین باشد و پیدا کردن راه و چاه این اولین ها کار آسانی نیست. زمان می برد و انرژی. خصوصن اینکه فکرت این باشد که باید این سیستم تازه را یاد بگیری، این فرهنگ تازه را، این زبان تازه را و نباشی مثل خیلی از مهاجرها که تن شان سفر کرده اما روح شان جا مانده.
و چقدر می تواند تشنگی تجربه های تازه و بالیدن و رهایی از تنش ها در جایی که بیست و چند سال به آن تعلق داشته ای زیاد باشد، که حتی یک بار، یک بار هم نشود که توی همه ی این سختی های تازه با خودت بگویی چرا سفر کردم؟
وطن ام امروز برای من
تنها یک سوژه است
سوژهی دردناکی که شعرهای روشنفکری رقم می زند
سوژهی تلخ و تکراریِ باز کردن سرِ حرف
میان من و همکاران بلوندم
وطن ام جنگ ناتمامی است که ترکش هاش
هنوز هم که هنوز است
به من می خورد از فراز مرزها
وطن ام ”یادآوری” است
وطن ام ”من” است
در خیابان های سرزمین تازه ام
وقتی روی بر می گردانم از یک هموطن
وطن ام ”من” است
– دوری جسته از اعتماد
وطن ام ”من” است
– ترسیده از قضاوت مردم
وطن ام فوت های بعد از ذکر مادر است
به سمت شمال غربی اتاق
و صدای پدر از پشت تلفن
که می پرسد برای شوهرم شام چه پخته ام
وطن ام
صفحهی فیسبوک من است
و دوستانی پراکنده در ۹۹ کشور دنیا
چون دانه های تسبیحی پاره شده…
پریا کشفی
۲۴ سپتامبر ۲۰۱۱
خانهای که دوست میدارم
***
بخوانید: گفتگویی با من در مورد پادکست سرایه و نقش پادکست در نشر آثار ادبی در نشریه فرهنگی هنری نِواک
زندگی یک مهاجر یک زندگی معمولی نیست. نمی تواند باشد. این را وقتی کسی چمدانش را می بندد و راهی سرزمین تازه ای می شود باید بداند. مهاجرت تنها تغییر زمین نیست. تغییر فرهنگ و زبان است، تغییر عادت های ریز و درشت، کشف رسم و رسوم ها، کشف قاعده ها و قانون ها. باید که خو بگیری به همه ی این تازگی ها و آغوش بازی داشته باشی برای همه ی این تغییرها. مهاجرت شجاعت است.
۱۴ سپتامبر ۲۰۱۱
کافه Rosteriet