ارسال شده توسط پریا کشفی | در اندیشه ها, روزنگاشت
جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
خوشبختی چیز پیچیده ای نیست. می تواند روز آرامی باشد در کنار کسی که دوستش می داری. کمی ورزش. یک نهار دور همی. کمی پرسه در خیابان های شهر و بعد گشتی در طبیعت و آخر سر خسته و راضی برگشتن به خانه. خوشبختی چیز پیچیده ای لازم نیست که باشد.
***
امروز روز پرباری بود در کنار تو عشق ام!
ارسال شده توسط پریا کشفی | در روزنگاشت
دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۱
من به کدام عصر تعلق دارم؟ به کدام عصر پاریس ای که هرگز ندیده ام؟
***
پی نوشت: “نیمه شب در پاریس” را ببین!
ارسال شده توسط پریا کشفی | در روزنگاشت, عشق
دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۱
از در می آیم بیرون و تو را می شنوم: “سلام”. دست به سینه ایستاده ای آن کنج و تکیه داده ای به دیوار. با آن تبسم همیشگی ات بر لب. به عشق در یک نگاه اعتقادی ندارم که در چشمم بیشتر بازیی لذتهای تن است تا خواسته های روح. اما به تو معتقدم و به عشقی که ذره ذره شکل بگیرد و ببالد و هر روز باشد و بیشتر باشد. آنگونه که هر دیداری چنین، دل را به لرزه بیاندازد. با تو، به تکرار عشق در یک نگاه ایمان دارم.
***
پی نوشت: گاهی دست خود آدم نیست، همه چیز طوری پیش می رود که همه چیز به هم بریزد! ته ته همه ی این ترکشها، بودن تو دلگرمی است.
ارسال شده توسط پریا کشفی | در روزنگاشت
چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
این عمو ناصر نعمتی است خداییش توی این شهر دور، میان این همه اعجوبه های هموطن. برایم توی فیس بوک نوشته بود: “شعرت رو هم ول نکن دختر… از من گفتن… تو خوب شعر مینویسی… اگه الکی بود کارت، مطمئن باش حتا تشویقت میکردم که ول کنی… ولی حیفه… البته خود دانی… صلاح مملکت و این حرفها…”.
نوشتم: “شعر هم یک طورهایی غریبه شده. انگار اعتقادم را به شعر از دست داده ام. به نوشته و داستان اعتقاد دارم هنوز ولی. شعر هم خودش انگار قهر کرده.”
مدتی است اینطور فکر می کنم. اعتقادم را به شعر از دست داده ام. مثل اعتقادم به خیلی چیزهای دیگر را.
ارسال شده توسط پریا کشفی | در روزنگاشت
سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۱
مرد جوانی از کنار میزمان رد می شود و او نگاهش می کند. می گوید من عاشق این جور قیافه ها هستم. این گونه های استخوانی و وحشی. می خندم و می گویم خوب معیاری نیست برای انتخاب طرف مقالبت در رابطه. می گوید قیافه نشان دهنده ی شخصیت است. بغل دستی ام می گوید قیافه نود درصدش (و من اضافه می کنم اگر نه بیشتر) ژنتیک است. ربطی به شخصیت ندارد. می گویم چطور می شود از روی قیافه بفهمی این فرد چه شخصیتی دارد. اصرار می کند. صدایش کمی بالاتر می رود و پافشاری می کند، کسی دیگر حریف اش نیست یعنی نمی شود که کسی دیگر حرف بزند. باز از استخوان های گونه می گوید و اینکه چطور شخصیت کسی چهره اش را می سازد!
ادامه نمی دهم. سر می جنبانم. به این فکر می کنم که چطور می شود آدم اینقدر در برابر نقد مقاومت داشته باشد. گیرم حرف تو حق ترین حرف. از روی یک عقیده شخصی که در معرض هزار خطا هست که نمی شود حکم کلی صادر کرد و پا کوبید روی زمین که حکم فقط این. مثلن محققی تو!