من به کدام عصر تعلق دارم؟ به کدام عصر پاریس ای که هرگز ندیده ام؟
***
پی نوشت: “نیمه شب در پاریس” را ببین!
من به کدام عصر تعلق دارم؟ به کدام عصر پاریس ای که هرگز ندیده ام؟
***
پی نوشت: “نیمه شب در پاریس” را ببین!
چرا؟
همه ی عمر دنبال من دویده اند. همراه من سر نیکمت های مدرسه نشسته اند. با من امتحان داده اند، از دبستان به راهنمایی و دبیرستان رفته اند و بعد در روزهای گیج دانشگاه همراه من هر صبح توی خوابگاه از خواب بیدار شده اند و رفته اند سر کلاس ردیف آخر نشسته اند. این احساس های سه گانه، مثل سه تا خواهر نداشته که همیشه بوده اند با من. از شهری به شهری، از کشوری به کشوری. تمام راه آمده اند تا خاک سوئد و هی سرک کشیده اند توی زندگی عاشقانه ام. ترس، اضطراب و دلهره، این سه خواهر من که تولدشان خواسته ی من نبوده، این سه خواهری که آرزوی مرگشان را دارم.
اتاق کار من
مثل جزیره ای در شمال سوئد
در حسرت آفتاب می ماند
من در حسرت آرامش
دنیای دو نفره ای
که رئیس جمهورش تو باشی و من
دولتش تو باشی و من
تمام انرژی هایش تو باشی و من
و تمام خیابان هایش
از صدای تو و من پر باشد
و اتاق خواب اش از صدای تو و من
و التماس کودکی که هرگز نمی آید
زیر خنده ی ریز ما در شب گم بشود
۲۶ جون ۲۰۱۱
هیچ کس شاید به اندازه من ننشسته باشد این طرف و آن طرف کسانی که از خونش هستند را نقد کرده باشد. شاید چون هویت خود را در شبکه ای از پیوندهای خونی نمی بینم. همانطور که در مفهومی به نام وطن.