…
ارسال شده توسط پریا کشفی | در اندیشه ها چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۱همه ی عمر دنبال من دویده اند. همراه من سر نیکمت های مدرسه نشسته اند. با من امتحان داده اند، از دبستان به راهنمایی و دبیرستان رفته اند و بعد در روزهای گیج دانشگاه همراه من هر صبح توی خوابگاه از خواب بیدار شده اند و رفته اند سر کلاس ردیف آخر نشسته اند. این احساس های سه گانه، مثل سه تا خواهر نداشته که همیشه بوده اند با من. از شهری به شهری، از کشوری به کشوری. تمام راه آمده اند تا خاک سوئد و هی سرک کشیده اند توی زندگی عاشقانه ام. ترس، اضطراب و دلهره، این سه خواهر من که تولدشان خواسته ی من نبوده، این سه خواهری که آرزوی مرگشان را دارم.
چرا خواهر, بگو یه غده, یه زائده…
اینطوری کندن و کشتنش هم کمتر آزار دهنده است.
دورباشن هر سه شون ازت. :)
جای خالیت را
باهیچ چیز نمی توان پر کرد
حتی با گزینه ی مناسب
سلام نوشته هاتون شیرین بودند و دلچسب