پادکست شعر سرایه ۲۷ – دکلمه شعری از سید مهدی موسوی

Bookmark and Share 4 اکتبر 2010
    Balatarin                

پادکست شعر سرایه ۲۷ – دکلمه شعری از سید مهدی موسوی نام شاعر: سید مهدی موسوی
وب سایت: http://fa.wikipedia.org/wiki/سید_مهدی_موسوی
کتاب: پر از ستاره ام اما...، فرشته‌ها خودکشی کردند، اینها را فقط به خاطر شما چاپ می‌کنم، عروض در سه روز، پرنده کوچولو؛ نه پرنده بود نه کوچولو



(۱)

از چشم هام، آدم دلتنگ می بَرَند
با جرثقیل از دل من سنگ می برند
فحشی ست در دلم که شدیداً مؤدّب است
در من تناقضی ست که هر روزش از شب است
خوابیده اند در بغلم بی علاقه ها
پرواز می کنند مرا قورباغه ها
از یاد می برند مرا دیگری کنند
از دستمال ِ گریه ی من روسری کنند
در کلّ شهر، خاله زنک ها نشسته اند
درباره ی زنی که منم داوری کنند
با آن سبیل! و خنجر ِ در آستینشان
در حقّ ما برادری و خواهری کنند!!
چشم تو را که اسم شبش آفتاب بود
با ابرهای غمزده خاکستری کنند
ما قورباغه ایم و رها در ته ِ لجن
بگذار تا خران چمن! نوکری کنند
ما درد می کشیم که جوجه فسیل ها!
در وصف عشق و زیر کمر شاعری کنند
از سختمان گذشته اگر سخت پوستیم!
بیچاره دشمنان شما! ما که دوستیم!!
از دعوی ِ برادری ِ باسبیل ها!
تا واردات خارجی ِ دسته بیل ها!!
از تخت های یک نفره تا فشار قبر
خوابیدن از همیشگی ِ مستطیل ها
در جنگ بین باطل و باطل که باختم
دارد دفاع می شود از چی وکیل ها؟!
دیروز مثل سنگ شدم تا که نشکنم
امروز می برند مرا جرثقیل ها
چیزی که نیست را به خدایی که نیستیم
اثبات می کنند تمام ِ دلیل ها
در حسرت ِ گذشته ی بر باد رفته ای
آینده ی کپی شده ای از فسیل ها!
ناموسم و رفیق و وطن فحش می دهند
دارند بیت هام به من فحش می دهند
پرونده ای رها شده در بایگانی ام
از لایه های متن بیا تا بخوانی ام
باران نبود، امشب اگر گونه ام تر است
بر پشت من نه بار امانت، که خنجر است!
از نام ها نپرس، از این بازی ِ زبان!
قابیل هم عزیز من! اسمش برادر است
از کودکیت، اکثر ِ اوقات درد بود
تنها رفیق ِ آن دل ِ تنهات درد بود
شاعر شدی به خاطر یک مشت گاو و خر
شاعر شدی ولی ادبیّات، درد بود!
داری من و جنون مرا حیف می کنی
داری شعار می دهم و کِـیف می کنی
در شهر ما پرنده ی با پر نمی شود!
آنقدر بد شده ست که بدتر نمی شود
اسمش هرآنچه باشد: یا دوست یا رفیق
جز وقت ارث با تو برادر نمی شود
از «دستمال» اشکی من استفاده هاست!!
نابرده رنج، گنج میسّر نمی شود!!
می چسبم از خودم به غم و شعر می شوم
از شعر گریه می کنم و شعر می شوم!
از کاج هام موقع چاقو زدن توام
بگذار شهر هرچه بگویند! من، توام!
افتاده در ادامه ی هر گرگ، گلّه ها
محبوبیت، به رابطه ام با مجلّه ها
تشکیل نوظهوری ِ مشتی ستاره ها
از دادن ِ تمامی ِ … در جشنواره ها
شب های حرف و سکس ِ به سیگار متـّصل
و اشک های شعر، کنار ِ در ِ هتل
دارم سؤال می شوی از بی جواب ها
بیهوده حرف می/ زده در گوش خواب ها
تا گریه ای شوم بغل ِ هر عروسکم
تا کز کنم دوباره به کنج ِ کتاب ها
از گریه های دختر ِ می خواست یا نخواست
در ابتدای قصّه که یک جور انتهاست!
تا صبح عر زدن وسط ِ دست های تو
بیداری ام بزرگ تر از فکر قرص هاست
از قصّه ی تو بعد ِ «یکی که نبود»ها
از آسمان محو شده پشت دودها
از قصّه ی دروغی ِ آدم بزرگ ها
تقسیم گوسفند جوان بین گرگ ها!
تسلیم باد/ رفتن ِ ناموس ِ باغ ها
آواز دسته جمعی و شاد ِ کلاغ ها
یک جفت دست، دُور گلویم که سست شد
افتادن ِ من از همه ی اتفاق ها
جنگل به خون نشست و درختان تبر شدند
و بار می برند کماکان الاغ ها!
در می روم از اینهمه پوچی به خانه ات
از خانه ام! به گوشه ی امن ِ اتاق ها
پاشیدن ِ لجن به جهان ِ مؤدّبت!
عصیانگری قافیه در قورباغه ها!!
لعنت به ساده لوحی ات و آن دل ِ خرت!
بهتت زده! شکسته در این شهر باورت
به دست دوست یا که به آغوش امن عشق
اینبار اعتماد کنی خاک بر سرت!!
خشکیده چشم و گریه ی ابرم زیاد نیست
ای زندگی بمیر که صبرم زیاد نیست
از زنگ بی جواب ِ کسی در کیوسک ها
از زل زدن به بی کسی بچّه سوسک ها!
از بحث روزنامه سر ِ کارمزدها
از بوی دست های تو در جیب دزدها
تزریق چشم های تو کنج ِ خرابه ها
از پاک کردن ِ همه با آفتابه ها
از چند تا معادله و چند تا فلش
از یک پری که آمده از راه دودکش
از انحراف من وسط ِ مستقیم ها!
از عشق جاودانه ی ما پشت سیم ها!!
از گریه ی تمام شده بعد ِ چند روز
از بالشم که بوی تو را می دهد هنوز
از آدمی که مثل تو از ماه آمده ست
از اینهمه بپرس:
چرا حال من بد است؟!!
از این شب برهنه چراغ مرا بگیر
از قرص های خسته سراغ مرا بگیر
دستی به روزهای خرابم نمی بری
از چشم های توست که خوابم نمی بری
دارد جهان، غرور مرا مَرد می کند
سگ لرزه هام زیر پتو درد می کند

رد می شود شب از بغل من، سیاهپوش
با گریه هستمت که اگر نیستم به هوش
پوشانده شب تمامی این شهر زشت را
خوابیده است داخل سوراخ، بچّه موش!
شب می رسد… و تنها از، اینهمه سیاه
آوازهای رفتگری می رسد به گوش


منبع عکس: ‍ ‍ویکی پدیا (فارسی)
موسیقی متن پادکست: Rachmaninov - Piano Concerto No.3 in D minor Op. 30: II. Intermezzo - Adagio

۲۵ دیدگاه

  1. در شهر ما پرنده ی با پر نمی شود!
    آنقدر بد شده ست که بدتر نمی شود

    زنده باشی
    پایدار باشی
    همیشه باشی

  2. سمانه سرچمی گفت:

    ممنونم از زحمات شما در راه زنده و پویا نگه داشتن ادبیات ایران عزیز. شعر سید مهدی موسوی در هر لباسی زیباست و حرکت زیبای شما رقص زیبایی بر دامن این لباس انداخته است.

  3. سلام گرامی

    تلاشتان قابل تحسین است .

    شنیدمت .سپاس از ضیافت خوبتان

    شاد و سلامت باشید

  4. mina گفت:

    چیزی که نیست را به خدایی که نیستیم
    اثبات می کنند تمام ِ دلیل ها
    ….
    عـــــالیه … زنده باشــــی و پاینده

  5. از این شب برهنه چراغ مرا بگیر
    از قرص های خسته سراغ مرا بگیر
    یکی از زیباترین ابیات این شعر آقای موسوی
    البته حیف که صدای خانم کشفی را نتوانستم بشنوم
    چقدر اشعار ایشون قشنگ و متفاوته انگار در عمرم شعر نخونده بودم

  6. سرایه گفت:

    جناب مهدی. ممنون از پیامتان. درس پستی پادکست را روی صفحه می توانید ببنید. شعرها را به آنجا ارسال کنید

  7. NEGAR گفت:

    MAREKE BUD MERSI

  8. مهدی موسوی.تبریز گفت:

    میچسبم از خودم به غم و شعر میشوم…
    این جمله ارزش آن رادارد که ساعتها بشینی و در باره اش فکر کنی.ممنونم اول از مهدی موسوی دوما از کسانی که فکرشان آنقدر بزرگ شده که حرفهایه این نازنین را درک کنن

  9. مهدی موسوی.تبریز گفت:

    میچسبم از خودم به غم و شعر میشوم…
    این جمله ارزش آن رادارد که ساعتها بشینی و در باره اش فکر کنی.ممنونم اول از مهدی موسوی دوما از کسانی که فکرشان آنقدر بزرگ شده که حرفهایه این نازنین را درک کنن

  10. محمد گفت:

    درد چیست آدمکها؟ هان! درد گریه شباهنگام کودکی ۵ساله به عشق باباست؟ درد چیست؟نفس های زنی بیوه در عطش دستان ضخیم آقاست؟درد چیست؟خفقان در اوج آزادی آدمکهاست؟درد چیست؟تمنای عشق بازی لب و پستانهاست؛چیست؟شاید درد هق هق شرمندگی مردی دور افتاده از فرداهاست؛شاید شکست عاشقی بدست عقاید و سیاهی آدم نماهاست؛شاید گم شدن آدمی در اوج پارادوکسهاست؛هان!با توام فکر میکنی؟ درد چیست؟درد تکرار دیروزها بدون امید فرداهاست؟درد مرگ لحظات مردی دموی زیر تیغ پریودهاست؛درد تنها یک چیز است اینکه باشی ولی دلت همواره با گذشته هاست

  11. محمد گفت:

    وقتی که زبان قلقلک روح مرا با قلم آمیخت
    ناگاه تمام نفسم شعله شد و بر ورقم ریخت
    سلام و سپاس

  12. مهران گفت:

    افتاده در ادامه ی هر گرگ، گلّه ها

    عاشقتم دکتر

  13. alma گفت:

    عالیه واقعا عالیه
    به دست دوست یا که به آغوش امن عشق
    اینبار اعتماد کنی،خاک بر سرت!!!!!
    عاشقتم آقای موسوی

  14. shiva gorji گفت:

    عالی ست
    اصلا بعضی حرفهای استاد را باید با آب طلا نوشت و قاب کرد و به دیوار زد
    شک ندارم بزرگترین و مهربان ترین چهره ی ادبی که می توانستم او را ببینم و از وجودش هزار هزار بیاموزم، مهدی موسوی است
    برای جاودانگی قلمش دعا می کنم

  15. محمد رضا گفت:

    دارد چشمی که نیست تر میگردد
    یک شب که نیامده سحر میگردد
    این نامه ننوشته اگر پست شود
    مردی که نرفته است بر میگردد

  16. baran sh گفت:

    ممنونم.خیلی عالی بود.اگه امکان داره بازم شعرازدکترموسوی بذارید.

  17. مهتاب گفت:

    ببخشید میشه بگید قالب شعر چیه؟

  18. tahan گفت:

    خیلی آقایی سید

  19. رستاک گفت:

    از چشم هام، آدم دلتنگ می بَرَند
    با جرثقیل از دل من سنگ می برند
    فحشی ست در دلم که شدیداً مؤدّب است
    در من تناقضی ست که هر روزش از شب است
    بی نظیره ، این اشعار روحمو سیراب می کنه

  20. رستاک گفت:

    از چشم هام، آدم دلتنگ می بَرَند
    با جرثقیل از دل من سنگ می برند
    فحشی ست در دلم که شدیداً مؤدّب است
    در من تناقضی ست که هر روزش از شب است
    بی نظیره ،

  21. رستاک گفت:

    از چشم هام، آدم دلتنگ می بَرَند
    با جرثقیل از دل من سنگ می برند
    فحشی ست در دلم که شدیداً مؤدّب است
    در من تناقضی ست که هر روزش از شب است
    بی نظیره ، سپاس

  22. Neda گفت:

    شعر که جایی برای حرف نداره
    اما فکر میکنم فایل صوتی چندان مناسب نبود البته نظر منه
    آدم احساس نمیکنه که ایشون دارن شعر دکتر موسوی رو میخونن حسشون مثل خوندن اشعار و غزل های حافظ و سعدی و … هست.از خوندن چشمی شعر بیشتر لذت بردم.موسیقی هم چندان مناسب نیست ولی به هرحال مرسی

  23. حسین قنبری گفت:

    اسطوره ی من در شعر پست مدرن دکتر موسویه واقعا دوسش دارم مخصوصا این شعر رو

    دکتر سر افزار باشی دوست دارم

دیدگاهتان را بنویسید