(۱)
برف پاکن ها
دست تکان می دهند.
بر سه شنبه برف می بارد.
دست تکان می دهیم:
– ” خداحافظ… ”
برف پاکن ها
از روی تو
برف سه شنبه را
می روبند
من دست تکان می دهم
نقش تو را پاک می کنم
– ” خداحافظ… ”
بر جاده خالی برف می بارد
و برف پاک کنی
دیوانه وار
به این سو و آن سوی جدار گلو
می کوبد.
در گلویم بر نام تو برف می بارد…
(۲)
دمی دیگر
از رویا
باز می مانیم
چنانکه باز می ماند
از بازی
کودک تنهایی
که بادکنک ارغوانیش
یکدفعه می ترکد
و آوار هوایی پاره پاره
در گلو ناگاه…
دمی دیگر
رویا در خانه ی شنی
ته می نشیند
قلعه هایی بی سوار
باروهایی بی عبور خاتونان…
دمی دیگر امّا
عشق را به من بدهید
تا به دیواره های جهان
خطّی
در امتداد خود بکشم
آنجا که باز ماند
من باز مانده ام…
(۳)
دوستمان که نمی دارند
دریچه های ویرانیم
شاید ترکی گنگ بر دریچه ی متروکیم
یا باز همان چراغ خاموشیم
در آینه ای کهنه می تابیم
به خیابان بی انتها و خاکستری عصر،
می نگریم
بی تجسّد آشنای هوایی
تا هوایی مان کند.
دوستمانم که نمی دارند،
آیینه های ویرانیم.
(۴)
نه صدایی ،نه روشنا
خانه خاموش است .
وقتی سیم و شماره گیر
اژدهای سیاهی است.
گوشی تلفن خفته
گردونه های زنگ فراموش
زنگی که معنی دمیدن روز است
و امواج عشق را در مدار حیات
تا انتهای زمان
پیش می برد .
خانه خاموش است
اژدهای سیاه
روی روز خوابیده است.
(۵)
با لبخند ابری اش
صبح می آید
بر شیشه می ایستد
مثل کودک گیجی
سرک می کشد
اینک من اتاقی مه گرفته ام
که اشیا ساده ام یک دم
توری سپید می پوشند
و یاد می گیرند
ترک های خود را
به مرهمی بپوشانند
سر از دامان ابری شهر
برگرفته است
زنی که آن سو میان ملافه ها
پلک باران گرفته اش را
باز می کند
با لبخند ابریش
یکدم
صبح گیج را می نگرد :،
جهان آشناست
و همچنان آفتابی نیست.
(۶)
چرا شما نمی گویید
در فصل بعدی داستان
من کجای این خانه ایستاده ام
و بروز ماه بر انگشت من
چه ساعتی خواهد بود ؟
من که از ایفای روشنی ،شکایت نکرده ام
فقط آیینه را گم کرده ام
و ساعتی را که وقوع این خانه ی تاریک است .
(۷)
همه چیز
احتمال وسیعش را از دست می دهد حالا که نیستید
و احتمال رنگ سپید ،کم رنگ است
یعنی ظهور این آفتاب ،قطعی نیست
و خانه بر کلمات شما نمی چرخد.
(۸)
بیایید بادها را ترجمه کنید
باران ها را
و این سکوت وسیع را در من
حالا که این قدر بیهوده ام با دست هایم ،خانه ام ،خیابانم
برای سامان تمام آن کلمات باز بیایید
باز بیایید با کلماتی به طالع نو
زیر نوری که از شکافی نامرئی در کیهان می تابد
تا من گزارشم را از ظهور شما و این جهان کبود
یک جا تمام کنم .
(۹)
بگذارید تنها من گریه کنم.
برای پایان این خیابان
سوگواری من کافی است.
شما لبخند بزنید
دست سایه کنید
و از عبور تابستان
بر پیکره ی اتوبوس ها شاد بمانید.
منبع عکس: تاسیان
موسیقی متن پادکست: (Albinoni - Adagio in G minor (arranged by Giazotto
با درود خدمت بانو کشفی عزیز،
تقریبا تمام پادکست سرایه های شما را دانلود کردم. بسیار زیبا بود.
امید است به وبلاگ این حقیر تشریف آورده و در مورد اشعارم دیدگاههای خود را بیان فرمایید.
منتظر حضور سبز شما در وبلاگ و بیان دیدگاههایتان درباره اشعارم هستم.
با تشکر
سیدمرتضی حمیدزاده
ممنون بانو…گوش می کنم و لذت می برم…
سلام بر پریای عزیزم. رفیق دوران بی قراری ام دراین روزهای بی ارتباطی ام و تبعید
تو این مدت با صدا و سرایه های تو بود که آرامشم را باز یافتم. فوق العاده ای .. صدات.. انتخاب هات وووو.
موفق باشی عزیزم.
مریم از اصفهان
سلام بر بانوی بزرگوار ایرانی …
خوشحالم که با این پادکست زیبا آشنا شدم و افتخار میکنم که فرد فنی ای مثل شما هنوز دست از عشق به ادبیات بر نداشته است …
در پناه حق باشید … ما ایرانیان به شما افتخار میکنیم
حسن از تهران
سلام
بسیار زیباست
چرا ادامه نمیدید؟
مشکلی هست؟