پادکست شعر سرایه ۲۵- دکلمه شعرهایی از نزار قبانی

Bookmark and Share 20 سپتامبر 2010
    Balatarin                

پادکست شعر سرایه ۲۵- دکلمه شعرهایی از نزار قبانی نام شاعر: نزار قبانی
وب سایت: http://fa.wikipedia.org/wiki/نزار_قبانی
کتاب: باران یعنی تو برمی‌گردی، عشق پشت چراغ قرمز نمی‌ماند!



(۱)
هیچ کس فنجان قهوه ام را نخوانده است
بی آن که تو را در آن ببیند،
هیچ کس خطوط کف دستم را ندیده است
بی آن که چهار حرف از اسم تو را بگوید،
همه چیز را می شود حاشا کرد
جز عطر آن که دوستش داری،
همه چیز را می شود نهان کرد
جز صدای گام زنی که در درونت راه می سپرد،
با همه چیزی می شود جدال کرد
جز زنانگی تو.

بر سرِ ما چه خواهد آمد
در آمد و شُدهایمان
اکنون که تمامی کافه ها چهره ما را به یاد دارند
و تمامی هتل ها نام ما را در دفتر،
و پیاده روها به نغمه گام های ما خو کرده اند؟
ما در معرض جهانیم
چون مهتابیِ رو به دریا
در برابر دیدگانیم
چون دو ماهی سرخ
در تنگ بلورین.

(۲)
درحضور دیگران می گویم تو محبوب من نیستی
و در ژرفای وجودم می دانم چه دروغی گفته ام
می گویم میان ما چیزی نبوده است
تنها برای این که از دردسر به دور باشیم
شایعات عشق را، با آن شیرینی، تکذیب می کنم
و تاریخ زیبای خود را ویران می کنم.
احمقانه، اعلام بی گناهی می کنم
نیازم را می کُشم ، بدل به کاهنی می شوم
عطر خود را می کُشم و
از بهشت چشمان تو می گریزم
نقش دلقکی را بازی می کنم، عشق من
و در این بازی شکست می خورم و باز می گردم
زیرا که شب نمی تواند، حتی اگر بخواهد،
ستارگانش را نهان کند
و دریا نمی تواند، حتی اگر بخواهد،
کشتی هایش را.

(۳)
چرا تو؟
چرا تنها تو
از میان تمام زنان
هندسه زندگی مرا عوض می کنی
ضرباهنگ آن را دگرگون می کنی
پا برهنه و بی خبر
وارد دنیای روزانه ام می شوی
و در پشت سر خود می بندی،
و من اعتراضی نمی کنم؟
چرا تنها و تنها
تو را دوست دارم،
تو را می گزینم،
و می گذارم تو مرا
دور انگشت خود بپیچی
ترانه خوان
با سیگاری بر لب،
و من اعتراضی نمی کنم؟

چرا؟
چرا تمامی دورانها را درهم می ریزی
تمامی قرن ها را از حرکت بازمی داری
تمامی زنان قبیله را
یک یک
در درون من می کشی،
و من اعتراض نمی کنم؟

چرا؟
از میان همه ی زنان
در دستان تو می نهم
کلید شهرهایم را
که دروازه شان را
هرگز برروی هیچ خودکامه ای نگشودند
و بیرق سفیدشان را
در برابر زنی نیافراشتند
و از سربازانم می خواهم
با سرودی از تو استقبال کنند،
دستمال تکان دهند
و تاج های پیروزی بلند کنند
و در میان نوای موسیقی و آوای زنگ ها
در مقابل شهروندانم
تو را شاهزاده ی
تا آخر عمر بنامم؟

(۴)
من اعلام می کنم
هیچ زنی نیست که بتواند
چون زمین لرزه ای ویرانم کند
در لحظه های عشق
جز تو
هیچ زنی که بتواند مرا به آتش کشد، غرق کند
شعله ور کند و خاموش کند
چون هلالی به دو نیم کند…جز تو
گل های سرخ دمشق را، نعنا را و درختان پرتقال را
چنین دیر پا و چنین خوش
در دلم بکارد
جز تو.

ای زن! که در میان موهایت پرسش هایم را جا می گذارم
. تو حتی به یکی از آنها نیز پاسخ نمی گویی…
تویی که تمامی زبان هایی، اما
بی هیچ گونه واژه ای در اندیشه ام جا می گیری
و هیچ گاه به وصف در نمی آیی.

اعلام میکنم هیچ زنی جز تو نیست
که در میانش قرن ها به هم می آیند
میلیون ها ستاره در آن می گردند.

من اعلام می کنم تنها دستان توست
که نخستین
و آخرین مرد را نوازش می کند.

من اعلام میکنم
هیچ زنی جز تو از میان دود بر نمی خیزد
زمانی که سیگار بر لب دارم،
و چون کبوتری سفید بر بام اندیشه ام نمی نشیند.

ای زن، که شعرهایم را برای تو سرودم
و تو همچنان
زیباتر از آنی که در شعر گفته ام.

هیچ زنی
تن مرا به نغمه در نیاورده
چون یک گیتار
هیچ زنی عشق را
تا به عرش نبرده
جز تو.

(۵)
تو را دوست دارم
نمی خواهم تو را با هیچ خاطره ای از گذشته
و با خاطره ی قطارهای در گذر قیاس کنم
تو آخرین قطاری که ره می سپارد
شب و روز در رگهای دستانم
تو آخرین قطاری
من آخرین ایستگاه تو.

تو را دوست دارم
نمی خواهم تو را با آب . . . یا باد
با تقویم میلادی یا هجری
با آمد و شد موج دریا
با لحظه ی کسوف وخسوف قیاس کنم
بگذار فال بینان
یا خطوط قهوه در ته فنجان
هر چه می خواهند بگویند
چشمان تو تنها پیشگویی است
برای پاسداری از نغمه و شادی در جهان.

(۶)
تو را زن می خواهم آن گونه که هستی.
از کیمیای زن چیزی نمی دانم
از سرچشمه ی حلاوت او،
از این که غزال ماده چگونه غزال شد
از این که پرندگان چگونه نغمه سرایی آموختند

تو را چون زنانی می خواهم
در تابلوی های جاودانه
چون دوشیزگان
نقش شده بر سقف کلیساها
که تن در مهتاب می شویند.
تو را زنانه می خواهم… تا درختان سبز شوندابرهای پر باران به هم آیند… باران فرو ریزد.

تو را زنانه می خواهم
زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه است
ساقه ی گندم
شیشه ی عطر

حتی پاریس – زنانه است
و بیروت – با تمامی زخم هایش – زنانه است
تو را سوگند به آنان که می خواهند شعر بسرایند… زن باش
تو را سوگند به آنان که می خواهند خدا را بشناسند… زن باش.

***
پی نوشت:

۱- شعرها از کتاب “در بندر آبی چشمانت…” با ترجمه احمد پوری انتخاب شده اند.

۲- از دوست عزیز آقای اشکان پناهی برای معرفی آهنگساز سپاسگذاریم.


منبع عکس: ‍ ‍ویکی پدیا (عربی)
موسیقی متن پادکست: Peyman Yazdanian - Second Take: Soundtrack of Bright Nights, Pt. 2

۴ دیدگاه

  1. ايلقار گفت:

    دیکلمه این شعر را گوش کردم و هیچ لذتی نبردم.. آخه چرا فکر می کنی دیکلمه ات خوب است.. ؟؟؟ میتونی کارای دیگه ای بکنی ولی رو دیکلمه اصلاً کار نکن و ادامه نده لطفاً

    • سرایه گفت:

      ایلقار که نشانی هم از خودت اینجا نگذاشته ای! واضح است که سلیقه در کار هنری نقش مهمی دارد. نظر شما محترم. ولی اینکه من به فرض دکلمه خودم را قبول دارم (چطور شما به این نتیجه رسیدی را نمی دانم) و یا هزاران نفر دیگر آن را می پسندند،‌ این هم نظر محترمیست. سلیقه ها متفاوت است.
      اما زندگی من و تصمیماتم، اینکه چه کارهایی انجام می دهم یا نمی دهم هیچ ربطی به کسی جز خودم ندارد و امری کاملن شخصی است.

  2. kari گفت:

    ye dust qablana vasam az nezar qabbani mikhund , hame khatereham zende sh0d , mamnun misham age bishtar az in shaere b0z0rg deklame k0nid <3

  3. عطارد گفت:

    دکلمه ی زیبایی بود.لذت بردم.ممنون.

دیدگاهتان را بنویسید