پادکست شعر سرایه ۴۱- دکلمه شعرهایی از امان پویامک

Bookmark and Share 6 ژوئن 2011
    Balatarin                

پادکست شعر سرایه ۴۱- دکلمه شعرهایی از امان پویامک نام شاعر: امان پویامک
وب سایت: http://poyamak.blogfa.com
کتاب: پریدن پلنگ روی وزن گوزن



(۱)
واپسین ژست گریه‏ دار دلم را
در دورترین حدس کلیسای دلت
صلیب می ‏کشم،
من ایستاده زیر چراغ سبز
من افتاده از تارَک زیبایی،
من ماه ‏زده از قبیله‏ ی ماه و ماهی
گریه‏ های رعد زده ام را
رد نکن
بگذار،
گل‏ های پیراهن شرقی ‏ات
آبیاری شوند.

(۲)
من کورترین کلکین جهانم
تو بازترین آغوش زمین
که برای باز شدنت
وُسعت این سیاره‏ ی خاکی تنگ است.

همین‏ که موهایت را به باد می‏دهی
انجیلِ دیگر
نازل می‏شود.
همین که پلک تکان می‏دهی
جهان از سر آغاز می‏شود
آیینه‏ گی چشمت را
شاید پیش از میلاد دریا‏ها
به نقاشان باران بردند
تا سرنوشت خنده‏ هاشان زلالی‏ تر شود،
تا آب‏ها رنگ لبخندت را از یاد کنند
و بعدِ وا کردن لبت
ماهیگیران پیر،
سبدهای ماهیان صید شده‌ شان را
به آب‏ ها، دوباره پس دهند،
سنگ ‏ها تا سنگ استند
سکوت کنند،
و قایق‏ ها تا دنیا دنیاست
دنبال لبخندت،
دل دریا‏ها را گشت بزنند.

پس موهایت را به باد بده
آغوشت را باز ِباز کن
چشمک بزن
چاقو بکَش
اصلن بگیر
اصلن بکُش
شاید این مُردن لعنتی
عاقبت عادتم شود.

(۳)
پرهایم را می‎کَنَم
شانه‌های شب‌زده‌ ام را شب‌بو می‌ کارم
سایه‌ ام را ساز می‌زنم
دلم را قاط می‌ کنم و تا می‌ کنم در جیبم
روی تیتر تنهایی‌ ام تف می‌اندازم
دیوانه‌گی‌هایم را می‌زنم به‌زمین
تا آخرین هجای دلم می‌دوم،
اگر مسخره‌ام نمی‌کنید:
انگشت لای موهایم می‌برم،
جمجمه‌ام را ناز می‌کنم
و خودِ خودم را صدا می‌زنم
هی آقا!
من را ندیده‌ای؟

(۴)
من پس از یک مکث
در امتداد یک ولگردی شاعرانه
سر بر شانه ‏ی ابری دلم،
گُم شده‌ام
هرسو صدا می‌ کشم:
کسی مرا ندیده است

من «امان» ام
همان که با کلام نمی ‏شود گفت
گاهی به کاغذهای خط‏ خطی می ‏مانم
که به دورم می ‏ریزند
و همین که نگاهم به خودم می‌ افتد
چشمانم مرا سطر سطر گریه می ‏کند
اما این ‏که منم
من نیستم!
این رنگ لبخند توست
که مرا به من قرض می ‏دهد
مرا با من ضرب می ‏زند
بی ‏آن‏که هیچ حاصلی را با من جمع کند.

و هنوز وقتی شانه ‏هایم زیر باران راه می‏ روند
تصویرعاشقانه ‏یی از پیچک
صدایم می‏زند:

هی!
این که منم،
من نیستم
این رنگ لبخند توست
که مرا به من قرض می ‏دهد.

(۵)
آقای عشق!
هوای من زیر دمای صفر دِق کرده
لطفن! دستان دلم را در جیب ‏های تان جا بدهید،
در دلشوره‌ ی همه‌ ی بادها دویده‏ ام
تا یادتان بیاندازم
که خدا سرنوشت همه را کف دست نوشت
و من یکی را کف پاهایم.
با پوزش که صدایم درد می‏کند،
زبان مادری دلم لُکنت دارد
و در خال‏ ها ی خاکستری خاطره‏ام
حدس شما بو گرفته است
آقا!
هیچ دلیلی ندارد
تمام موزه ‏ها و تندیس‌ ها
در بی ‏صدایی عتیقه‏ ی شان
نام ترا چُرت می‏زنند
خدا تراشانِ پیش از ابراهیم
معنای ترا می‏ تراشیده ‏اند.
نگو: اصلن نه!
مگر شرم این همه انار که به جان درخت افتاده
رابطه‏ ی تو و گونه نیست،
مگر این همه تو که در اکسیژن و هوا ریخته ‏اند چی؟
بگیر دست و آستین بیاور
پرچال شانه ‏هایم را دانه بپاش
شمار بگیر!
چند تا سار از قفسه‏ی سینه ‏ام سرک می‌ کشد
و چقدر پروانه از جمجمه ‏ام می پرد
اِی آقا!
مرا نمک بزن،
من از گند زدن بیزارم
منی که پس از چند تاریخ خاک شدن و خشت شدن
هنوز معنای
الف مد
و دال
و میم می ‏دهم.

***

پی نوشت: متشکریم از شنونده و شاعر عزیز امان پویامک که شعرهای خود را برای ما ارسال کردند.


منبع عکس: ‍ ‍وبلاگ شاعر
موسیقی متن پادکست: Beethoven - Romance #2

۷ دیدگاه

  1. untitled گفت:

    تنها صدا صداست که می ماند…فروغ

    صداتان پایدار و رسا
    زمزمه جوبارها و رویای مرغان مهاجر
    تا از فراز رودها و دشت ها
    در گذر از سیاهی
    میهمان سپیدیمان نماید

  2. راما گفت:

    سلام به دوست عزیز
    پیشترها اینجارو ازطریق وبلاگ “بهترین شعرهایی که خواندم”دیده بودم و یکی از خواننده های مشتاق وشنونده های صدای نازنین شماهستم.
    این پیام فقط محض عرض ارادت در دفتر دوستی شماست
    دوست داشتی میتونی نوشته های منو دراین آدرس ببینی
    باقی بقایت
    راما

  3. رحمان گفت:

    با سلام و تشکر از پاسخ پیام .
    ظاهرا نوع نگارش پیام اینجانب نارسا و باعث چنان برداشتی از جانب شما گردیده است اما اینکه خوشبختانه و بشکرخدای منان شما اعتقادی به غم غربت ندارید دلیلی برنداشتن چنین حسی در امثال بنده نیست چرا که مقدرات انسانها متفاوت بوده و صرف نظر از صفات ذاتی متناسب با فراز و نشیبهای زندگی احساس انسانها نیز شکل میگیرد ضمنا بسیاری از بزرگان و اهل معرفت چه بسا ارتقاء معنوی و روحی وفکری خویش را مدیون هجوم گرفتاریها و دردو داغهای ناخواسته زندگی دانسته اند تا جایی که یکی از قدما معتقدند .
    در این دنیا کسی بی غم نباشد اگر باشد بنی آدم نباشد
    ضمنا به هیچ وجه انتقال چنین حسی از جانب شما برای من ناخوشایند نیست چرا که این حقیر سالهای طولانی با درد و غم هجرت زیسته و البته گاها نیز از شدت شادیها گریسته ام .
    همواره شاد و سلامت وپایدار باشید.

  4. ایما گفت:

    بگذار،
    گل‏ های پیراهن شرقی ‏ات
    آبیاری شوند.

    دلم را قاط می‌ کنم و تا می‌ کنم در جیبم

    هوای من زیر دمای صفر دِق کرده
    لطفن! دستان دلم را در جیب ‏های تان جا بدهید،

    درود بر پویامک

  5. امان پویامک گفت:

    درود بر دوستان!
    یک سپاسگزاری عاشقانه از همه دوستانی که این شعر ها را شنیده اند و از سرِ دل بستگی در پای آن ها پیام نوشته اند؛ اما انصافن باید بیشتر مدیون صدای خوب بانو پریا کشفی باشند تا شعر های من.
    آبی همه‌ی تان تا آسمان است آبی باد

  6. رهجو گفت:

    درود بر پویامک عزیز و بانو پریا کشفى.
    به زیبایى شعرهاى پویامک که نمیتوان شک داشت. این سه شعر هم عالى بود. منحصر به فرد بود. صدا و موسیقى هم خیلى خوب بود، کیف شعر را قمچین زده است.

دیدگاهتان را بنویسید