(۱)
به من بیاموز
چگونه عطر به گل سرخش باز می گردد
تا من به تو بازگردم
مادر!
به من بیاموز
چگونه خاکستر، دوباره اخگر می شود
و رودخانه، سرچشمه
و آذرخش ها، ابر
و چگونه برگ های پاییز دوباره به شاخه ها
باز می گردد
تا من به تو بازگردم مادر!
…
(۲)
آنگاه که درباره ی تو می نویسم
با پریشانی دل نگران دواتم هستم
و باران گرمی که درونش فرو می بارد …
و می بینم که مرکب به دریا بدل می شود
و انگشتانم، به رنگین کمان
و غم هایم، به گنجشکان
و قلم، به شاخه ی زیتون
و کاغذم، به فضا
و جسم، به ابر!
خویشتن را در غیابت از حضورت آزاد می کنم
و بیهوده با تبرم بر سایه های تو بر دیوار عمرم حمله می کنم .
زیرا غیاب تو ، خود حضور است
چه بسا که برای اعتیاد من به تو
درمانی نباشد به جز جرعه های بزرگی از دیدار تو
در شریان من!
(۳)
با آنکه پوستم سپید است
به معنایی من زنی زنگی و سیاهم
زیرا من زنی عربم
در زیر صحراهای جاهلیت زنده به گور بودم
و در عصر راه رفتن بر سطح کره ی ماه
من همچنان زنده به گورم
در زیر ریگزارهای حقارت موروثی
و محکومیتی که پیش از من صادر شده است
*
من در جستجوی عشق بر نمی آیم
من در جستجوی زنی هستم
چونان من تنها و دردناک
تا دست در دستش نهم
ما هر دو تنها زاده می شویم
بر خارزارها
و کودکان قبیله را به دنیا می آوریم
کودکانی که به زودی
تحقیر ما را به آنان خواهند آموخت
(۴)
زنی عاشق که با جغد دهشت در پرواز است
در خانه ی زن شرقی
الفبا می میرد
در قربانگاه روزمرگی های حقیر
آیا ظرف های نقره ای را برق انداخته ای
به جای حروف الفبا؟
آیا فرش ها و پشتی ها را
گرد گیری کرده ای
و گذاشته ای که مژگان سرمه کشیده ات را
غبار آلود کنند؟
مهمانان کی می آیند؟
با عجله به مرغدانی برو
درون بیهودگی
آیا سیب زمینی ها را سرخ کرده ای
روی اجاق
و حروفت را خرد کرده ای؟
آیا آن پیراهن مخملت را می پوشی
همان لباس دیوانه هارا؟
آیا برای نقابهای کارناوال
تملق می گویی؟
آیا کفشهای مهمانان را
با مرکب قلمت
رنگین خواهی کرد
و خون استعدادت را بیرون کشیده ای
درشبی که آنها در آستانه ی تر ساند نت
گربه را در حجله کشتند؟
*
آنجا مقبره ایست
به نام روزمرگی
که در آن حروف الفبای زن شرقی
دفن می شود
مانند بدنه ماشین های در هم شکسته زنگ زده
که همواره رویای باد و دوردستها و شهوت افق را
می بیند …
هر شب قصه می گویم
برای پنجره ای در افق فلزی مقبره
آرام از آن بالا می روم
و گریزان به جنگل می جهم
تا بالها یم را بگسترانم
پیش از آن که زنگار و بید
آنها را بخورند
و با جغد دهشت
به سرزمین رازها پرواز می کنم
به دور از مقبره های حروف
در دهلیزهای قربانگاه غم های شرقی…
***
پی نوشت: شعرها از کتاب های “غمنامهای برای یاسمنها” و “زنی عاشق در میان دوات” با ترجمه ی عبدالحسین فرزاد انتخاب شده اند.
منبع عکس: 14october.com
موسیقی متن پادکست:
شعرها خیلی خوب بودن، مترجم شعرا کیه؟
شعرها از کتاب های “غمنامهای برای یاسمنها” و “زنی عاشق در میان دوات” با ترجمه ی عبدالحسین فرزاد انتخاب شده اند
مرسی پریا جان…لذت بردم
سلام … ممنون از این ایدهء خوبت خانوم … و این انتخاب خوب از شاعرهء محبوب عرب …
سلام. پس راش انداختی ….خیلی خوبه…دستت درست. بسیار عالی است …
راستی آدرس بذار برات بفرستمش…کتابو مبگم.تازه یه نفر دیگه از اونجا خواسته بود گذاشته بودم کنار که ایران آمدی مال اونم بهت بدم که نشد ببینیمت…آدرس بذار به روی چشم
سلام پریا جان
یک چیزی از آن روزهای بچگی به یادم مانده بود و آن هم صدایت بود. همه اش توی سرم می چرخید. حالا که شنیدمت رگه هایی از آن صدا دوباره زنده شد برایم. کارت عالی بود. لینکت را گذاشتم توی وبلاگ تا دیگران هم بیایند و لذت ببرند.
عالی بود
خیلی لذت بردم
خیلی زیاد
ممنونم
از همه زحمت های شما
شعرای غاده واقعا شنیدنیست خیلی خوب خوندی اینا رو بهتر از پست اول خوندی/ وقتی آدم داره به این شعرا گوش می ده انگار توی یه دنیای دیگه اس بریده از دنیای شلوغ و درهم اطراف
سلام- خیلی تند نونده بودی خواهر! دست درد نکنه.
نمیدانم که ای
نمیدانم چه ای
همین که
آوازت
شب را نیلی میکند
کافی ست
///
پایدار باشی نازنین بانو
سلام
گویا خیلی دیر رسیدم!
اما خوشحالم که دیدم و شنیدمتون، جای این جور کاری واقعا خالی بود.
ممنون.
ممنونیم و خوشحالیم که به ما پیوستید!
سلام
شعرها بسیار زیباست . در صورت امکان از قیصر امین پور هم بخوانید . صدایتان گرم و صمیمی است با تشکر از زحمات شما .