پادکست شعر سرایه ۷- دکلمه شعرهایی از شیرکو بیکس

Bookmark and Share 17 می 2010
    Balatarin                

پادکست شعر سرایه ۷- دکلمه شعرهایی از شیرکو بیکس نام شاعر: شیرکو بی کس
وب سایت: http://fa.wikipedia.org/wiki/شیرکو_بیکس
کتاب: دفتر شعرهای: دو سرو کوهی، عقاب، رود، سپیده دم، آفات، کرکس، عطشم را شعله فرو می‌نشاند، دره پروانه‌ها، صلیب، مار و روز شمار یک شاعر، سایه و آزادی، این واژه بی‌آبرو



(۱)

آنگاه که کبک می میرد

بعد از خود برای کوه

آوازی چند به جا می گذارد

آنگاه که زنبور می میرد

بعد خود برای باغ

بوسه های شیرین به جا می گذارد

هنگامی که طاووس می میرد

چند پر رنگی برای گلدان به جای می گذارد.

وقتی آهو می میرد

بعد از خود مشک به جا می گذارد

و هرگاه من بمیرم

برای شما

برای کردستان

چند شعر زیبا و لطیف به جا می گذارم.

(۲)
بخش هایی از منظومه ی بلند دره ی پروانه:
چکه چکه باران: گل می نویسد و
قطره قطره چشمان من تو!
چه سالاب بیگانه ای و چه درد بخشنده ای
که این سان
سنگ سنگ کوه سرم را می شکوفانند
شاخه به شاخه، برگ به برگ
دست و پنجه خشکیده ام را
کبود می سازند
و چون گیاه باویلکه
می سپارندم
به نرمه باد عشق تو
و در یخبندان روحت: می رویانندم.
*
هوهوی باد، پهنه ی دشتت را فرا می خوانند و
نفس نفس آه درون: قامت تو،
چه گردباد سبزی است و چه اسب بالدار افسانه ای
که این چنین
با شتاب می آید و بلندم می کند و می بردم
به دور دور،
رو به سوی خیمه گاه قشلاقی تو.
گله گله ی برف گوش می سپارد به کوه و
واژه واژه شعرمن به سوز تو.
چه دی ماه زردی است!
و چه کولاک معرکه ای!
که در احتضار این روز نا به هنگام
چون عشق برایموک
پهن دشت به پهن دشت و
کوه به کوه
در راه مرگ سپیدت
مهیا می کند مرا
به سوی تو.
*
سفر است
سفر است
سفر.
سفر درد مادرزاد و سفر
درخت بی پناه و رقص زخم های کهن
و تدارک می بینم!
کولاک است
کولاک است!
کولاک سالانه ی بهار نکبت
کولاک ماه مارس،
شیون گردباد است و مویه ی گل ها.
تدارک می بینم
تدارک: بر اسب وحشی ایل کوچ نشینم
آن هنگام که درد بر سنگ می روید.
تدارک از شیهه ی رعد و برق این ابرهای سرخ
آن هنگام که باران شعر سبز تری می نویسد…
از کره ی سپید این غم های بی قرار
به هنگامی که گهواره و بته و جنگل می تازند.
تدارک بر تخت کجاوه ی جیغ و فریاد
این همه جوانمرد فرشتگان
آن زمان که خدا گرفتار است
و مرگ نیز در حیرت!
از طنین زنگ های گوشواره و النگو و زنجیرم
آن هنگام که شادی شیون است.
تدارک از روبنده ی سرخ این شعر
گردنبند این ماتم
آن هنگام که مرگ من عروس است
و سم نیز شاباش جهان است.
.
.
.
قصد من این است: این کوزه ی سر و گردن ام را در هم شکنم
و دیگر بار گل آن را ورز دهم.
چرا که چند وقتی است آب خیال از آن می چکد و شعرهایم را خنکا نمی بخشد و واژه هایم دیگر به آن نمی چسبد.
من قصد دارمتوده ی خرمن کوچک درونم را گورستان شعرهای مرده ام سازم.
قصد من این نیست گرد گورها حصار بچینم یا بر سنگ گورها نوشته ای بنویسم.
تصمیمم این است: دیگر هیچ ستاره ای را در تنه ی پوک هیچ درخت بی ثمر خشکیده ی مردم پنهان نسازم.
تصمیمم این است: از صخره ی این مرمر سیاه شب، پلکان آفتاب بتراشم.
تصمیمم این است: برای این پر گرفتن های تازه، آسمانی نو بجویم.
تصمیمم این است: هرچه بخار در به دری و آوارگی است، در شبی سرد، در دل آسمان کردستان گرد آورم و در کوره ی دلیری شعر نالی بیاندازم تا رگبارهای باد و بوران

با مادرانمان در آمیزند.

.

.

.

خانه خواست محبوسم کند

پنجره اش را بر او شوراندم

خیابان خواست تسخیرم کند

جاده هایش را بر او شوراندم!

صندلی خواست بر جای بنشاندم

از روی آن بلند شدم!

شهرها خواستند در بندم کشند

غم هایم بال در آوردند

ای روح سرگردان!

این نقش ها بر تن عشق تو تنگ است

این آسمان برای سوختن سرت کوتاه است

غبار این جا را که بر خود کشیدی، بر قامت تو کوتاه بود.

شراره هایشان سرد

دردهایشان ساکت

و پاییزهای بی اشکشان خشن است.

ای روح سرگردان!

.

.

.

تاریخ ام و سفر می کنم

همراه خود شورشهایم را می گردانم

جز خودم هیچ کس خونم را نگاه نمی کند.

دودم و پیچ می خورم

همراه خود روستاهایم را می گردانم

جز خودم چشم هیچ کس از این دود نمی سوزد.

می مویم و دوره می گردم

و همراه خود چوبه دارم را می گردانم

و جز خودم هیچ کس به شیون این عزاداری گوش نمی دهد

داستانم و دراز می شوم

و همراه خود جرق جرق خیابان ها را می گردانم

و جز خودم هیچ کس سوختگی ام را نمی بوید

جز خودم

جز خودم

جز خودم

جز خودم…جز خود…

.

.

.

* * *

شعرها از کتاب دره ی پروانه، ترجمه ی محمد رئوف مرادی، انتخاب شده اند.


منبع عکس: ‍ ‍روژان نیوز
موسیقی متن پادکست: Edvard Grieg (Norwegian) Peer Gynt Suite Solveig

۴ دیدگاه

  1. سلام دوستان

    غزلی از صالح دروند را به شما پیشنهاد می کنم
    برای خوانش شعرهای دیگر یشان هم می توانید به وبلاگ ایشان مراجعه کنید

    این روسری آشفته¬ی یک موی بلند است
    آشفتگیِ موی تو دیوانه کننده¬ست

    بالقوّه سپید است زن، اما زن این شعر
    موزون و مخیّل¬شده و قافیه¬مند است

    در فوج مدل¬های مدرنیته هنوز او
    ابروش کمان دارد و گیسوش کمند است

    پرواز تماشایی موهای رهایش
    تصویرِ رهاکردن یک دسته پرنده¬ست

    دل غرق نگاهی¬ست که مابینِ دو پلکش
    یک قهوه¬ایِ سوخته¬ی خیره¬کننده¬ست

    با اخم ـ به تشخیصِ پزشکان ـ سرطان¬زاست
    خندیدن او عاملِ بیماری قند است

    تصویر دلش با کمک چشمِ مسلّح
    انگار که سنگی تهِ شیئی شکننده¬ست

    شاید به صنوبر نرسد قامتش، امّا ـ
    نسبت به میانگینِ همین دوره بلند است

    ماه است و بعید است که خورشید نداند ـ
    میزانِ حضور و حذرش چند به چند است

  2. behzad گفت:

    با سلام وخسته نباشیدوارزوی تندرستی برای شما.بهزاد کرمانشاه

  3. فردین گفت:

    سلاو ریز بو ماموستای نه مر .بوپالوانی شعر و قامت .بو ماموستا شیرکو بی کس .به خیالم هیچ که سه جیگای خالی ماموستا له کوردستان و هیچ شه قامی دیکه پر ناکاتو بومان .و بروام هبه ماموستا بو گه لی من جیگای شانازیه به داخوه به داخوه …..فردین -سقز

  4. Alan گفت:

    با سلام و خسته نباشید
    من فکر میکنم جمله زیر باید بدین صورت اصلاح شود:
    “دست و پنجه خشکیده ام را
    کبود می سازند
    و چون گیاه باویلکه
    می سپارندم
    ….”
    درست: “دست و پنجه خشکیده ام را
    می رویانند (سبز می کنند)
    و چون قاصدک
    می سپارندم
    ….”

پاسخ دادن به Alan