(۱)
حال من با لطف تو هرلحظه بهتر می شود
گرچه گاهی وقت ها چشمان من تر می شود
تو نباشی زندگی ماتم سرایی بیش نیست
روزها و هفته هایم خاک بر سر می شود
هرچه می خواهی بگو از هرچه می خواهی بگو
این دل بیچاره گاهی زودباور می شود
آسمان خالی است اما، حس تو در ذهن من
بال و پرها می زند، مثل کبوتر می شود
خوب من پرواز کن در آسمان گرم عشق
این زمین سرد دارد زجر آور می شود
می شود با تو تمام لحظه ها را سبز کرد
تو بهاری، با تو آری، با تو دیگر می شود
دل به دریا می زنم آری به این دریای تو
تکه چوبی خشک در دریا شناور می شود
تو که هستی که نباشی جراتم کم می شود
یا تمام لحظه هایم ترس آور می شود
اشتیاقم را ببین جان نگاهت نه نگو
این جواب آخر دلیل مرگ حیدر می شود
(۲)
فالگیری به من گفت امسال، منتظر باش مهمان بیاید
عاشقانه ترین روز پاییز، یک فرشته به کاشان بیاید
دیگر اصلن تعجب ندارد، روی زانوی مادر بزرگی
توی این قصه در ظهر مرداد، برف همراه بوران بیاید
قصه یک سرزمین عجیب است، فرق بین خیال و حقیقت
یک گدا می شود شاهزاده، تا که این سخت آسان بیاید
بازهم ورد جادوگری زشت، بازهم یک طلسم قدیمی
می شود قهرمان مثل رستم، بعد از آن هفت تا خان بیاید
طالقانی مسیر همیشه، باز همراه با یک فرشته
با نگاهی پر از مهربانی، تا سر این خیابان بیاید
سرنوشتم عجیب و غریب است، مثل کابوی تنها و خسته
عینهو فیلم وسترن شاید، عشق من با دلیجان بیاید
آخر داستانم همین است، اسم من می شود لوک بد شانس
دالتون ها همیشه پیروزند، کاشکی یک جکی جان بیاید
اتفاقی که آن پیرزن گفت، اتفاقی عجیب و غریب است
مثل یک قصه خوب و شیرین، کاشکی رو به پایان بیاید
(۳)
ایران صدها سال بعد از این، در موزه اشیا، زمان من
در ویترین چیزی نمی بینید جز چند تکه استخوان من
دفترچه ی شعر مرا دیدند در لابلای زیرخاکی ها
در موزه می خوانند آدم ها، تفسیری از این داستان من
این داستان خیلی غم انگیز است، طوری که من هربار می خوانم
بغض بزرگی می شود هر حرف، گس می شود طعم دهان من
وقتی به دنیا آمدم مادر، ناف مرا با درد قیچی کرد
رنج پدر را می شود فهمید، از واژه های ناتوان من
بحث تو تنها نیست، بعد از تو، هرکس که آمد توی دستش بود
یک حکم جلب ارتدادی با، شلاق سخت امتحان من
من شاعری هستم که مظنونم، و متهم به اینکه باید رفت
بین تمام شاعران قرن، گم می شود نام و نشان من
مانند خط مبهم ایلان، شعر مرا هرگز نمی فهمند
خط مرا هرگز نمی فهمند، سخت است رمز باستان من
هرچند تو هم شاعری اما، از حرف من چیزی نمی فهمی
این واژه های سخت آسان بود، در روزگار داستان من
دنبال من می گردی و دیگر، جای مرا پیدا نخواهی کرد
چون رفته ام همراه با تاریخ، به سرزمین خاندان من
بعد از هزاران سال می گویند، در دهلران یک روح سرگردان
دف می زند یا شعر می گوید، انگار با لحن و بیان من
***
شعرهای سروده ی مهدی فرجی:
(۱)
(۱)
فالگیری به من گفت امسال منتظر باش مهمان بیاید
اتفاقی به گرمای خورشید بین برف زمستان بیاید
تو همان اتفاقی که در من مثل رود مذابی دویدی
برف اسفند را آب کردی تا به سمت درختان بیاید
من که سوزی تنم را می آزرد من که بازیچه ی باد بودم
کوه یخ های دی را شکستم ایستادم که طوفان بیاید
تب ندارم که هذیان بگویم با تو هر لحظه یک اتفاق است
دیگر اصلن تعجب ندارد زیر چتر تو باران بیاید
مثل شب-قصه های قدیمی روی زانوی مادربزرگی
لحظه هایی که خیلی طبیعی است ماه تا سطح ایوان بیاید
می شود ورد جادوگری زشت دختری را بخواباند و بعد
با تب بوسه ی قهرمانی عمر سرما به پایان بیاید
می شود یک درخت کهنسال دختر خاطرات تو باشد
می توانی ببینی که یک شیر صبح توی خیابان بیاید
قصه یک سرزمین عجیب است مرز بین خیال و حقیقت
می شود مثل تو یک فرشته اتفاقی به کاشان بیاید
(۲)
کاشان صدها سال بعد از این، در موزه اشیا زمان من
در ویترین چیزی نمی بینید جز چند تکه استخوان من
این مرد شاعر بوده…دفترچه؟ – دفترچه تا آنجا که معلوم است…
در موزه می پیچید صدا، مردم، با بهت محو داستا ن من…
*
این داستان خیلی غم انگیز است طوریکه من هربار می خوانم
بغضی گلویم را می آشوبد گس می شود طعم دهان من
وقتی به دنیا آمدم دنیا ناف مرا با درد قیچی کرد
افتاد بر دوشم همان اول بار گناه خاندان من
بحت تو تنها نیست پیش از تو هرکس که آمد توی دستش بود
طومار باز ماجرایی تلخ شلاق سخت امتحان من
هم ذره ذره ذره طوفان برد هم شعله شعله شعله آتش سوخت
نفرین به دستانی که اول ریخت این زهر را در استکان من
دنبال من می گردی و دیگر.. دیگر مرا پیدا نخواهی کرد
از خاطرات مشترک حتی گم می شود نام و نشان من
هرچند هر دو شاعریم اما از حرف هم چیزی نفهمیدیم
دیوار چین دل ندادن بود بین جهان تو ، جهان من
تو آخرین پاییز من بودی یک ضربه تا افتادنم کم بود
افتاده ام از پا و می بینم پوسیده دیگر نردبان من
*
یک قطره اشک گرم می افتد بر ویترین آهسته می غلتد
هرکس به سمتی می رود اما با طعم تلخ داستان من
یک عده می گویند هر پاییز در شهر، آواز غریبی هست
آواز موهومی که می خواند، انگار با لحن و بیان من
***
پی نوشت: مدتی بعد از انتشار این پادکست، شنونده و شاعر عزیز مهدی فرجی با ما تماس گرفته و ذکر کردند که دو شعر از شعرهایی که با نام حیدر میرانی در اختیار ما قرار گرفته بوده است، شباهت بسیاری به سروده هایی از ایشان دارد.
ما، گروه پادکست سرایه، ضمن اظهار تاسف از این پیشامد، اعلام می داریم که هرگونه قضاوت در مورد این موضوع از عهده ما خارج است. تلاش این گروه همواره بر این است که شعرهای اجرا شده در پادکست از منابع موثق انتخاب شوند. هرچند، با گسترش دنیای مجازی گاهی اوقات مشکلاتی اینچنین، تلخ اما اجتناب نا پذیر است.
بر خود واجب دانستیم که دو شعر مورد نظر، سروده ی مهدی فرجی را نیز به این نوشته اضافه کنیم. شعرها در کتاب ”روسری باد را تکان می داد” به چاپ رسیده اند.
به امید روزهایی لبریز از حقیقت (۴ دی ۱۳۸۹)
منبع عکس: نشریه (دوهفته نامه) کتاب
موسیقی متن پادکست: Faure - Pavane in F-sharp minor, Op. 50
دوستان عزیز …
با شناختی که بنده از میرانی دارم – و با توجه به دست نوشته ها باید بگویم – این موضوع بر عکس است – اولا – میرانی سابقه بیشتری در زمینه شعر دارد هرچند کتاب چاپ شده ای ندارد که انرا باید از سخت گیری های وزات ارشاد پرسید
دوما – میرانی شعری دارد به نام ایلام و صد ها سال بد بختی که در وبلاگش هست که ان شعر خیلی قبل تراز شعر های فرجی سروده شده است
سومن – اعتراف میرانی در وبلاگش به این خاطر بود که مافیایی که پشتیبان مهدی بود میرانی را آزرده کردند و میرانی برای خلاصی از آزار آنها اقدام به نشر اعترافات دروغین از زبان خود کرد
من دوست میرانی ام و او را کامل می شناسم و الان از کنار امیر این کامنت را می گذارم – حتما بروید و وبلاگ میرانی را ببینید …او اعتراف کرده به چه چیزی !!؟؟ اصلا با نگاه کردن به مضامین متوجه می شویم که این شعر ها متعلق به خود حیدر میرانی است .
اگر او اعتراف کرده که شعر مال مهدی است به خاطر نامردی هایی بود که حامیان مهدی فرجی ا ز در حق میرانی کردند و میرانی را به شاعری منزوی تبدیل کردند …میرانی بیش از ۸ جلد شعر چاپ نشده دارد … من تمام دفتر های او را دیده ام و با قاطعیت می گویم میرانی بزرگترین شاعر معاصر است حتی بالاتر از – بهمنی و ..و..و روزی متوجه این حرفها می شوید که دیر است …
سلام
دوستان لطف دارند …اما من اینقدر ها هم لایق چوب کاری نیستم …فقط بگویم که پس از سالها بالاخره مجموعه شعرم با نام ….فالگیر …..مجوز گرفت و به زودی وارد بازار می شود. در خصوص شعرها هم باید بگویم که شعر ….ایلام و صد ها سال تنهایی ….متعلق به سال ۱۳۷۸ است … بنده دچار توارد از خودم شدم !! و در این خصوص مهدی تقصیری ندارد ….اما تعجب من این است که در این دوشعر گناه من این بود که زیاد به مهدی گیر دادم …چون شعر ایران صدها سال مهدی بسیار شبیه شعر قدیمی من است و من می دانم که این شعر را برای مهدی نخوانده ام و شباهت شعر او فقط توارد است …هرچند از طرف برخی دوستان او مورد اذیت و آزار قرار گرفتم و کلی فحش ناجور شنیدم… من فقط از این که یغه گیری کردم مقصرم …
والا هر سه شعر متعلق به خود بنده است …
و شباهت این شعر ها را بنده پای توارد گذاشتم
آمدم که دوباره بنویسم ….چرا برخی دوستان متوجه حرف بنده نمی شوند…می آیند اینجا و می گویند میرانی خودش اعتراف کرده …من اعتراف می کنم که هر سه شعر متعلق به خود بنده است و شباهت شعرهای آقای مهدی فرجی با شعر های من فقط یک توارد است … تواردی که در شعر های آقای فرجی وجود دارد … مجموعه شعرم بعد از ۱۳ سال چاپ شد …فالگیر …حتمن تاریخ سرایش شعرهایمان را مقایسه کنید … همان موقع برخی دوستان مهدی فرجی علیه بنده بسیج شدند و یکی از ترانه هایم را با تغییرات به آقای… شهیار قنبری… رساندن … ترانه ای که گوگوش …آنرا تحت عنوان …آخرین خبر …خواند اصل آن ترانه درآدرس : http://mirani1354.persianblog.ir/post/22/
موجود است البته با کلی تأخیر و ترس و لرز چرا که جریان آقای فرجی و چند و دوست دیگر …که البته دوستان دیگر … آمدند و اعتراف کردند …و مسئله آنها فیصله پیدا کرد …
من به خاطر این ترانه معروف ….آخرین خبر …کلی سرزنش شدم و همه مرا در دانشگاه کاشان در سال ۱۳۸۰ به عنوان نیروی اصول گرا شناختند و کلی حرف شنیدم همه می گفتند با این شعری که تقدیم صاحب زمان کردی …خایمالی خودتو ثابت کردی …و…و …اما این شعر را وقتی گوگوش با کمی تغییر خواند …همه تعریف تمجید کردند …اما اسم شاعرش شد شهیار قنبری …این کار کار برخی دوستان مشترک من و مهدی فرجی بود که هیچ وقت آنها را نشناختم… خدا می داند همین