پادکست شعر سرایه ۱۱- دکلمه شعرهایی از علی اکبر یاغی تبار

Bookmark and Share 14 ژوئن 2010
    Balatarin                

پادکست شعر سرایه ۱۱- دکلمه شعرهایی از علی اکبر یاغی تبار نام شاعر: علی اکبر یاغی تبار
وب سایت: http://www.yaghianeh.blogfa.com/
کتاب: مجموعه شعر جوانمرگنامه



(۱)
خداوندا مــرا ایــن بار ارضا می کنـی یا نه ؟!
بگــو قلب مــرا آغـــوش دریا می کنی یا نه ؟!
هوس کردم که با تریاک و بنگ و باده بنشینم
دوباره ســور و ساتم را مهیّا می کنی یا نه ؟!
ببین! مــن یـــوسفم امّا، کمی تا قسمتی ناپاک
مــــرا مهمان آغوش زلیخا می کنــــی یا نه ؟!
مرا ای اوّلین و آخریـــــن زنجیــر شوریـــدن
رها از طعنه ها، زخم زبان ها می کنی یا نه ؟!
رها کن آسمان ها را، بیا این جا قضاوت کن
ببینم در زمین یک مرد پیدا می کنــی یا نه ؟!
خدایا حاجتــــی دارم که باید مطمئـــــن باشم
تو هم مثل همه امروز و فردا می کنی یا نه ؟!
مرا از ننگ آدم بودن و بیهــــوده فــرسودن
امیـــــد آخــــرین من! مبـــرّا می کنی یا نه ؟!
برای آخــریــن پرسش، و حتّی آخرین تهدید
قیامت را بگو ـ مردانه ـ برپا می کنی یا نه ؟!

(۲)
کوچه ها کوچه های پیچاپیچ
کوچه ها کوچه های پوچاپوچ
همه ی یاوه های دنیا هیچ
همه ی بافه های دنیا پوچ

کوچه ها کوچه های بعد از عشق
شاه راه جنون و وحشت شد
سگ ولگرد قصه های شما
در همین کوچه ها هدایت شد

کوچه ها چون شبان بی خورشید
ابری وبی ستاره ام کردند
من به چشمان خویش می دیدم
گرگها تکه پاره ام کردند

چند ناپهلوان باد به دست
خنجری بر غلافمان بستند
ما به درد زمین نمی خوردیم
آسمان را به نافمان بستند

نیمی از ما به هست تن دادیم
نیمی از ما مرید نیست شدیم
عده ای رو به آسمان کردیم
عده ای ماکیاولیست شدیم

گفتنی ها نگفته می ماند
هیچ دستی به شانه ی من نیست
من مقیم نبودن آبادم
روی این خاک خانه ی من نیست

واژه های سیاه دفتر من
راهزن های زلٌقی شده اند
پشت سگها نماز می خوانند
نوچه گان تقی نقی شده اند

واژه های سیاه دفتر من
یاوه بافان روزمزد شدند
عده ای همچنان لگن ماندند
عده ای آفتابه دزد شدند

قسمت اعظم ترانه ی من
تاول زخمهای چرکین است
ابر را آفتاب می خواند
«از کرامات شیخ ما این است»

همه شعرهای دفترمن
قصه ی باشم ونباشم شد
زندگی در میان بیدردان
قسمت روح آش و لاشم شد

غزلی در رثای انسان است
همه ی شعر های دفتر من
سنگ گور برادرانم شد
روسپی خانه ی بزرگ وطن

شور آزادگی فریبم داد
خانه ام خانه ی کلاغان شد
هیچ کس هیچ چی نمی فهمید
گریه ام پشت خنده پنهان شد….

شور آزادگی فریبم داد
بال بستم به محبس افتادم
باکه گویم چه بر سرم آمد
گیر یک مشت کرکس افتادم

دردهایم به مردها می زد
گریه هایم به زن شباهت داشت
خلقت من چه شاهکاری شد
من «مذکرـ مونث» افتادم

از کرامات مادرم این بود
آب در هاون عدم می کوفت
پهلوان پنبه ای به نام پدر
همتی کرد و من پس افتادم

حال وروز مرا نگاه کنید
شاعر سنگ قبرها شده ام
وای برمن که گیر قانونِ
ملتی خرمقدس افتادم

شور آزادگی فریبم داد
خانه ام خانه کلاغان شد
آسمان را به جوجگان دادم
بار دیگر به محبس افتادم….

…مانده ایم از کجا شروع کنیم
پشت این لامکان مکانی نیست
از کدامین افق طلوع کنیم
پشت این خاک آسمانی نیست

مانده ایم از کجا شروع کنیم
همه فعل ها عبث شده اند
ازکدام آسمان طلوع کنیم
همه بال ها قفس شده اند

می روم تا فناکنم در هیچ
آخرین فرصت صدایم را
توی سطل زباله می ریزم
همه ی چارپاره هایم را:

«دردلم حرفهای تلخی بود
به نگفتن حواله اش کردم
شعرهایم به گریه می مانست
اسکناس مچاله اش کردم

در دلم حرفهای تلخی بود
گفتنش را کلام نتوانست
در دلم حرفهای تلخی بود
شعرهایم به گریه می مانست

دلم از خاک وخاکیان پر بود
لشکر گریه را مدد کردم
سینه ی سفره های خالی بود
آسمانی که من رصد کردم

من شهنشاه سوختن بودم
شعله ها از من اتخاذ شدند
ریزه خواران خوان من بودند
شاعرانی که نشئه باز شدند

جوجگانی که دانشان دادم
شاعر عصر انحطاط شدند
نصفشان دلقکان افیونی
نصفشان «سیلویا پلات» شدند

شاید این یاوه ها که می خوانید
آخرین شعر دفترم باشد
شاید این لخته ها که می بینید
سنگ قبر برادرم باشد……..

پشت سر کوچه های پوچاپوچ
پیش رو کوچه های پیچاپیچ
هیچ حرفی برای گفتن نیست
وحده لا اله الا …

(۳)
می چکد از چشمهایت آسمانی سوخته
قصه ای راوی گداز و داستانی سوخته

می چکد از چشمهایت یک کماکان درد و داغ
همچنانی مردم افکن ، همچنانی سوخته

دست هم از شدت ننوشتن آتش می شود
در جهنم درهء ذهن و زبانی سوخته

می سرایم از زمینی که تو بر آن ساکنی
تا بماند سفله پرور، تا بمانی سوخته

دست پخت خانم اندیشه چیزی نیست جز
کاسه ای آش نخورده با دهانی سوخته

اسم و رسم ِشاعر ِلاادری خود را بدان
یک نمی دانم کی ِ از بی نشانی سوخته

شعر یعنی آنچه از چشمت تراوش می کند
لخته لخته لخته خون ، یا واژگانی سوخته

من کی ام ؟ مردی به نام هیچ چیز و هیچ کس
شاعری آتش به جان از دودمانی سوخته


منبع عکس: ‍ ‍صفحه فیس‌بوک شاعر
موسیقی متن پادکست: Faure - Pavane in F-sharp minor, Op. 50

۱۴ دیدگاه

  1. میثم گفت:

    توی شعر شماره (۲) سردرگمی شاعرانه ای دست و پا می زنه. شاید اگه شاعر زمان نوشتنش روی زمین بود و (به قول خودش) حکمران کاینات نبود این شعر کوتاهتر می شد اما همین شکل افسارگسیخته ش هم قشنگه.

  2. میثم گفت:

    راستی، حسین پناهی هم شعرای خوب زیادی گفته و البته زبان خاص خودش داره که بعضیا می پسندن و بعضیا نه. من از اون بعضیای اولم.

  3. سلام
    منم از اون بعضیای اولم !

  4. فاطمه گفت:

    همیشه از شعرای یاغی خوشم اومده. هر وقت خوندمش. فحشاشو هم دوست دارم

  5. شیوید گفت:

    از این شعرا خوشم اومد.راستش اینا اولین شعراییه که من از این شاعر محترم خوندم.از استادم که ایشونو بهم معرفی کرد ممنونم.خوشبحال استادم که با علی اکبر یاغی تبار دوسته.

  6. مهدی غلامی گفت:

    از هر سه کار، مخصوصا از شعر شماره ۲ خیلی لذت بردم و استفاده کردم. آقای یاغی. ذهنتان آباد و قلمتان روان باد.

  7. F G KAMI گفت:

    سلام اکبرآقا پسرعمه خوبم.من شعراتو خیلی دوست دارم.چون دردای دل ما رومیگه.امیدوارم همیشه موفق باشی. دختردایی ف.ج.کامی…

  8. هیدا گفت:

    از نظر من تمام اشعار جناب یاغی تبار به قدری زیبا و قابل تامل است که به ده بار خواندنش هم می ارزد شاعر چقدر آزادانه و بی هیچ واهمه ای از خود و مشکلاتش مایه می گذراد تا دردهای اجتماعی را غیر مسئولانه در قبال انسانها عمل می کند به کلام آورد
    درود فراوان من به شما جناب یاغی تبار

  9. آرمان کتال گفت:

    خیلی قشنگ بود

  10. زهره گفت:

    ممنون آقای یاغی تبار

  11. امير گفت:

    به نظر من یاغی تبار بسیار یگانه اس، با خیلی از مفاهیمش مشکلات بنیادی دارم، اما همه اینها دلیل نمیشه که یاغی تبار شبیه معجزه نباشه، خیلی خوبه، با خوبهای هم عصرش که مقایسه اش می کنم می بینم خیلی فاصله داره

  12. ایمان گفت:

    عالی

  13. شیوا گفت:

    ممنونم یاغی،همیشه شعرت زیباست و به دل من میشینه.
    قلمت آباد و دلت همیشه سبز

دیدگاهتان را بنویسید