پادکست شعر سرایه ۱۶- دکلمه شعرهایی از ناهید عرجونی

Bookmark and Share 19 جولای 2010
    Balatarin                

پادکست شعر سرایه ۱۶- دکلمه شعرهایی از ناهید عرجونی نام شاعر: ناهید عرجونی
وب سایت: http://nahidarjouni.blogfa.com/
کتاب: روی جمجمه ام بنویس پنجره، اینجا منحنی ها حرف می زنند



(۱)
فکر می کنم خدا زن است
دستپاچه می شود وقتی دیر به خانه بر می گردی
به زیر سیگاری ات خیره می شود
راه می رود توی پذیرایی
گیر می دهد به گلدان ها
به قاب ها
کتاب ها
دلش هزار راه می رود!

(۲)
ای خدای بزرگ
که در آشپزخانه هم هستی
و روی جلد قرص های مرا می خوانی
لطفن کمی آن طرف تر!
باید همه ی این ظرف ها را آب بکشم
و همین طور که دارم با تو حرف می زنم
به فکر غذای ظهر هم باشم
نه! کمک نمی خواهم
خودم هوای همه چیز را دارم
پذیرایی جارو می خواهد
غذا سر نمی رود
به تلفن ها هم خودم جواب می دهم
وگردگیری این قاب…
یادت هست ؟
اینجا کوچک بودم
و تو هنوز خشمگین نبودی
و من آرامبخش نمی خوردم
درست بعد طعم توت فرنگی بود و خواب
که تو اخم کردی
به سیزده سالگی
ملافه
و رویاهایم
ببخش بی پرده می گویم
اما تو به جیب هایم
کیف دستی کوچکم
و حتی صندوقچه ی قفل دار من
چشم داشتی!

ای خدای بزرگ که توی آشپزخانه ام نشسته ای
حالا یک زن کاملم
چیزی توی جیب هایم پنهان نمی کنم
کیفم روی میز باز مانده است
هر هشت ساعت یک آرامبخش می خورم
و به دکترم قول داده ام زیاد فکر نکنم
لطفن پایت را بردار
می خواهم تی بکشم!

(۳)
مگر چند بار دیگر می توانیم
بر لاشه های خسته مان لباس بپوشانیم
صداهایمان را به میدان بیاوریم
صورت هایمان را برگردانیم
از دوربین هایی که مال ما نیستند
و از خون هایمان که فواره می زند
عکس بگیریم!

مگر چند بار دیگر زنده ایم
که هر روز مرده ای از ما گم می شود
مرده ای از ما زهر می خورد
و مرده ای از ما
می ترسد که گم بشود
می ترسد که زهر بخورد
می ترسد که سلول هایش فلج بشود
توی سلولی که هیچکس نمی بیند!
مگر چند بار دیگر……؟!

(۴)
روی پاهای خودت بایست !
پوتین هایت را به جنگ پس بده
و رویاهایت را باز پس بگیر
در را برای آمدنت باز گذاشته ام
دست هایم را که می شمرم
به عادت اولین دستپاچگی
باز کم می آید
دو دستی که بچسبم زندگی ات را!

(۵)
دوباره به من دروغ بگو
بگو که رؤیاهایت
میان مرگ و من
پرسه نمی‌زند

تن‌ ات را چند بار خلاصه کرده‌ای
میان تن آب و طناب؟
چند بار مرد شده‌ ای
به مرگ فکر کرده‌ ای
چند بار به من
به پیراهن‌ ام که نباشد

دروغ بگو قهرمان
مگر یک مرد
چقدر می‌تواند
راست بگوید؟

(۶)
باید پیر شده باشی حالا
بزرگ تر بودی که عاشقم شدی
و در کتاب هایی که می خواندی
غرق می شدم

زنی که فنجانم را دیده بود گفت
یا غیاث المستغیثین
و من فکر کردم
بیچاره مریم ها
که حرف نمی زنند
و مردهایی که می ترسیدند

بزرگ تر بودی
و قهوه ات را تلخ می خواستی
وقتی زن از فنجان من
رم می کرد

عاشقم که شدی
هنوز دریا را برنگشته بودم
و ماهی سیاه کوچکی دوستم داشت.

(۷)
ببین! کاراکتر عاشق
به این جنازه‌ی باد کرده
نمی‌ خورد دیگر
با این دست‌ ها نمی‌توان
دست داد
با این چشم‌ها نمی‌شود نگران بود
و آخرین لبخند
فقط به خاطر مرگ است
که زود آمده است

نه این جنازه‌ ی مفلوک
حتی سیاهی لشکر هم نیست

می‌توانی توی خیابان
چرخی بزنی
یا در روزنامه‌ها بزنی:

دو چشم
ده انگشت
و چند خنده‌ ی زنده
برای فیلمی از…

(۸)
امروز زنی که مردش را گم کرده است
حتی ته جیب هاش را نمی گردد
کفشش را واکس می زند
کوچه را زمزمه می کند
و پیاده روهای بطالت آشفته اش نمی کند
یک شاخه گل برای همین امروز
یک دفتر سفید
و یک رؤیا
کلید می رقصد
پله دوتا یکی می رود
و بعد از ظهری آسوده
ورق می خورد.

(۹)
می توانی حرف بزنی
برای هر کسی دست تکان دهی
دست بدهی به هر کس
که دوستت ندارد مثل من
به گنجشک ها بیشتر از من فکر کنی
به من دورتر از مرگ
گوشی ات پر از اسم هایی باشد که من نیستم
همیشه پس از صدایم عذر بیاوری
به جایم نیاوری هیچوقت
بخندی که روبرویت نیستم
خط بزنی لب هایم را
از روزهایی که بوسیده ای
از من کنار تر بکشی
خودت را
جمع کنی
پشت توری که عروس می شدم
پشت گوش بیاندازی حرف هایت را
موهایم را که توی صورتت بود
بالا بیاندازی قرص های فراموشی مرا
آب را
و دکمه های هماغوشی ام را
اصلا فراموش کنی نوشیدنم را
مثل شیر مادرت حرامم کنی
توی چهار خانه ای که پیراهن تو نیست
توی خانه ای که
هم خانه ام نیستی !

(۱۰)
حتی حباب های کوچک چایی هم
بی هوده نیستند
بی هوده نیست که سیگار می کشی
و لبخند هایت تلخ می شود

نمی شود برگشت
و رد پاییز را
از نیمکت های خیس
برداشت

نمی بینمت
نه توی حلقه های خاکستری دود
نه انتهای قهوه ای فنجان
نه توی دایره ای که
قسمت ام نبود!

چهارشنبه بود
من نام تمام نیمکت ها را
چهارشنبه ای گذاشتم که نیامدی
چای سرد شد چهار شنبه بود
تلخ تر شدم چهارشنبه بود
حتی چهارشنبه بود که ما
از کنار هم گذشتیم
و من از خانه دورتر شدم
از چار خانه ی پیراهنت

هنوز فکر می کنم
می توانستم توی دایره ها چرخ بزنم
انگشتم را توی حلقه های دود فرو ببرم
با چهار شنبه و تو
عکس های یادگاری خوشحال بگیرم

هنوز فکر می کنم
توی چار خانه ی پیراهنت
خوشبخت می شدم.

(۱۱)
توی خیال های خودم بودم
توی فکر خیابانی
که داشت وطنم می شد
من داشتم به دست هایم فکر می کردم
به انگشت های نوازشگرم
حتی برای خیابان دست تکان دادم
من ندیده بودم که خیابان
وحشت زده است
من چشم های خیابان را
ندیده بودم
که بسته اند
توی خیال های خودم بودم
حتی برای خودم
شعر می خواندم
من فکر کردم
سربازی که به سمت من آمد
لبخند می زند
فکر کردم کاش
توی این خیابان
یک گلفروشی بود
من تفنگ را ندیده بودم
که شلیک می کند
قلب من گرم بود هنوز!
***
پی نوشت: بخشی از شعرها از نشریه بین المللی شعر زنان (تاسیان) و صفحه ی شعر نشریه ی ایرانیان چاپ واشینگتن دی. سی (در گلستانه و صحبت گل) انتخاب شده اند.


منبع عکس: ‍ ‍وبلاگ شاعر
موسیقی متن پادکست: Michael Hoppé-Mélancolie

۲۳ دیدگاه

  1. خوشحالم از این اتفاق ناهید .

  2. مانتانا گفت:

    فکر می کنم خدا زن است
    دستپاچه می شود وقتی دیر به خانه بر می گردی
    به زیر سیگاری ات خیره می شود

  3. مریم مهاجر گفت:

    انتخاب شعرها بسیار زیبا بود .فضای جاری شعرهای ناهید عرجونی ترنم صدای پریا ی خوبم بسیار لذت بخش بود .ممنون

  4. بسیار لذت بخش بود.و از ناهید عزیزم بابت دعوت به این صدای روشن وشعر روشن ترش بی نهایت سپاس گذارم.

  5. peyman.y گفت:

    سلام
    از شما سپاسگزارم. کار بسیار زیبایی بود،این حرکت……
    اما ناهید جان
    یادت هست ( در منزل علیشا – تهران ) گفتم چقدر شعر دومی زیباست. حالا باید برای همه ی این شعرها این واژه رو به کار ببرم.از این که می بینم در این زمستان، همچنان سبز و بهاری می نویسی خیلی خوشحالم.
    به وبلاگت رفتم اما نشد نظرم را بنویسم، اینجا نوشتن.
    سپاسگزارم.

  6. ژیلا گفت:

    خیلی زیبا و نزدیک بودند انگار همه شعرها همین بیخ گوشمان گفته شده. ممنون از لحظه خوبی که برایمان ساختید

  7. nooshin گفت:

    salam
    khaili khob bood harfi nagofte talambar shodeh to delam mr30

  8. roshana گفت:

    درود
    تنالیته ی صدای پــــــریا بسیار دلنشین است …سحر صدای پریا که یادآورد خنکای نسیمی بر ظهر دمکرده ی تابستان است خلسه ومکاشفه ای را میهمانمان میکند.
    اما خوانش یکسان آواها و سکوت ها و فرازها وفرودها, کمی به زیبایی شعر و ارتباط نزدیکتر با مخاطب صدمه می زند.
    پریای عزیز….برایت جاودانگی صدایت راآرزومیکنم.
    شاد باشی و برقرار

  9. بهار گفت:

    نمی شود برگشت
    و رد پاییز را
    از نیمکت های خیس
    برداشت

  10. تراما گفت:

    سلام
    از آشنایی با شما و آثارتون خوشحالم
    بسیار بهره بردم.
    ولی دنبال فایلهای صوتی هم بودم که پیدا نکردم به جز ناهید عرجونی
    مرسی

  11. ساسان گفت:

    شعر آشپزخانه خانم عرجونی یک اتفاق نو در شعر است همین.

  12. ghane گفت:

    مو هایت / از تابستان گذشت /تمام رسیدنت را دویده ام / اینجا چیزی شبیه من ایستاده است / چشم هایم را می بندم/ و تاریک میشوی / سایه ی آن درخت تابستان را به خاکی بسپار که لجوج است / بی خورشید و ما ! چون آبیدری که برایم اتفاق نیافتاد/ و پائیز شکست . — ق ،قبادی پاییز ۱۳۸۶

  13. بوف کور گفت:

    سلام بسیار زیبا بود.چطوری میشه به همه ی شعرهاتون رسید؟مرسی.

    • سرایه گفت:

      روش اصلی برای دریافت همه ی قسمت های پادکست سرایه استفاده از نرم اقزار آی تیونز است (iTunes) با جستجوی نام پادکست و یا وارد کردن لینک پادکست که در بالای صفحه سمت چپ قرار دارد می توانید مشترک پادکست شوید و همه ی فایل های صوتی را دریافت کنید. روش های دیگر :‌ برای دسترسی به بقیه ی قسمت های سرایه می توانید از تقویم سمت چپ صفحه، و یا لیست نام شاعران و یا تگ های موضوع استفاده کنید. علاوه بر آن در قسمت پایین هر پست، لینکی به پست قبلی و بعدی هم وجود دارد.

  14. سلام سلام سلام
    بسیار خوشحالم از یافتن این سرای شاعرانه
    شعر شماره۲:ای خدای بزرگ، فوق العاده است عالی و بی نظیر
    شاعرانگی تان مستدام

  15. aarzoo گفت:

    واقعاً نمی دانم چی بگویم… عالی بود

  16. سلام

    شاکرم خدای را که دوستانی اینقدر علاقه مند و سخی پیدا کردم و بریایم این همه لحظه های خوب ساختند خانم کشفی باز هم ممنون

  17. سلام بر پریا کشفی عزیز…
    من هم با نظر ساسان موافقم… شعر آشپزخانه بسیار زیباست و همواره در کارنامه ی ناهید عزیز میدرخشد…

  18. رسپینا گفت:

    بـانـو عـرجـونـی شـعـرهـایـتـان بـسـیـار زیـبـاسـت /.
    بـا خـوانـدنِ شـعـر ( ای خـدایِ بـزرگ ) بـارهـا و بـارهـا اشـک ریـخـتـم ، نـقـطـه یِ عـطـفـش هـم ایـنـجـا بـود :
    یادت هست ؟
    اینجا کوچک بودم
    و تو هنوز خشمگین نبودی
    و من آرامبخش نمی خوردم
    درست بعد طعم توت فرنگی بود و خواب
    که تو اخم کردی
    به سیزده سالگی
    ملافه
    و رویاهایم.
    =D> واقـعـأ دردُدل هـایِ یـک زن رو تـوصـیـف مـیـکـنـه / بـانـو دلَــم بـرایِ کـودکـی هـایـم تـنـگ شـد
    وجـودتـان مـانـا / سـبـز و بـرقـرار بـاشـیـد @};-

  19. خدای ناخدا گفت:

    ببخشید زارتی صمیمی میشم دست خودم نیست اخه.نمیشه دلکند از این اعجاز کلام.
    تا حالا ته دیگ خوردی؟
    دیدی ته دیگو میکرونن؟
    یعنی کروندیم با پادکستت اصن یه وضییا
    فدا مدا

  20. محمد گفت:

    منم یک وسواس فکری و افسرده ام که گفتند تا اخر عمر باید قرص بخوری انگار این شعر با وجود جنبه زنانه برای من گفته شده بود …بعد از ۱۰سال بغض گریه کردم با خواندنش

دیدگاهتان را بنویسید