(۱)
به زبان سنگ با تو سخن خواهم گفت
(با هجای سبز پاسخم خواهی داد)
به زبان برف با تو سخن خواهم گفت
(با وزش بال زنبورها پاسخم خواهی داد)
به زبان آب با تو سخن خواهم گفت
(با آذرخش پاسخم خواهی داد)
به زبان خون با تو سخن خواهم گفت
(با برجی از پرندگان پاسخم خواهی داد)
(۲)
کسانی از سرزمین مان سخن به میان آورند
من اما به سرزمینی تهی دست می اندیشیدم
به مردمانی از خاک و نور
به خیابانی و دیواری
و به انسانی خاموش- ایستاده در برابر دیوار-
و به آن سنگ ها می اندیشیدم که برهنه بر پای ایستاده اند
در آب رود
در سرزمین روشن و مرتفع آفتاب و نور
به آن چیزهای از یاد رفته می اندیشیدم
که خاطره ام را زنده نگه می دارد،
به آن چیزهای بی ربط که هیچ کس شان فرا نمی خواند:
به خاطر آوردن رویاها- آن حضورهای نابهنگام
که زمان از ورای آن ها به ما می گوید
که ما را موجودیتی نیست
و زمان تنها چیزی است که باز می آفریند خاطره ها را
و در سر می پروراند رویاها را.
سرزمینی در کار نیست به جز خاک و به جز تصویرهایش:
خاک و
نوری که در زمان میزید.
قافیه ای که با هر واژه می آمیزد:
آزادی
که مرا به مرگ می خواند،
آزادی
که فرمانش بر روسبیخانه روا است و بر زنی افسونگر
با گلوی جذام گرفته.
آزادی من به من لبخند می زد
همچون گردابی که در آن
جز تصویر خویش چیزی باز نتوان دید.
آزادی به بال ها می ماند
به نسیمی که در میان برگ ها می وزد
و بر گلی ساده آرام می گیرد.
به خوابی می ماند که در آن
ما خود
رویای خویشتنیم.
به دندان فرو بردن در میوه ی ممنوعه می ماند آزادی
به گشودن دروازه ی قدیمی متروک و
دست های زندانی.
آن سنگ به تکه نانی می ماند
آن کاغذ های سفید به مرغان دریایی
آن برگ ها به پرندگان
انگشتانت پرندگان را ماند:
همه چیزی به پرواز در می آید!
(۳)
به دور از آسمان
به دور از نور و تیغهاش
به دور از دیوارهای شوره بسته
به دور از خیابانهایی
که به خیابانهای دیگر میگشاید پیوسته،
به دور از روزنههای وز کردهی پوستم
به دور از ناخنها و دندانهایم ــ فروغلتیده به ژرفاهای چاه آینه ــ
به دور از دری که بسته است و پیکری که آغوش میگشاید
به دور از عشق بلعنده
صفای نابودکننده
پنجههای ابریشم
لبان خاکستر،
به دور از زمین یا آسمان
گرد میزها نشستهاند
آن جا که خون تهیدستان را میآشامند:
گرد میزهای پول
میزهای افتخار و داد
میز قدرت و میز خدا
ــ خانوادهی مقدس در آخور خویش
چشمهی حیات
تکه آینهیی که در آن
نرگس از تصویر خویش میآشامد و عطش خود را
فرومینشاند و
جگر
خوراک فرستادهگان و کرکسها است…
به دور از زمین یا آسمان
همخوابی ِ پنهان
بر بسترهای بیقرار،
پیکرهایی از آهک و گچ
از خاکستر و سنگ ــ که در معرض نور از سرما منجمند میشود ــ
و گورهایی برآمده از سنگ و واژه
ــ یار خاموش برج بابل و
آسمانی که خمیازه میکشد و
دوزخی که دُم خود را میگزد،
و رستاخیز و
روز زندهگی که پایدار است:
روز ِ بیغروب
بهشت ِ اندرونی ِ جنین.
(۴)
در دستهای خود میگیرد نور
تل سفید و بلوط سیاه را
کوره راهی را که پیش میرود
و درختی را که به جای میماند.
نور سنگی است که تنفس میکند از رخنههای رودی
روان در خواب شامگاهی ِ خویش.
دختری است نور که دراز میشود
دستهی سیاهی است که به سپیدهدمان راه میگشاید.
نور، نسیم را در پرده ترسیم میکند
از لحظهها پیکری زنده میآفریند
به اتاق درمیآید و از آن میگریزد
برهنه پای، بر لبهی تیغ.
چونان زنی در آینهیی زاده میشود نور
عریان به زیر برگهای شفاف
اسیر ِ یکی نگاه
محو ِ یکی اشارت.
نور میوهها را لمس میکند و اشیاء بیجان را
سبویی است که چشم از آن مینوشد روشنی را
شرارهیی است که شعله میکشد
شمعی است که نظاره میکند
سوختن پروانهی مشکین بال را.
نور چین پوششها را از هم میگشاید و
چینهای بلوغ را.
چون در اجاق بتابد زبانههایش به هیاءت سایههایی درمیآید
که از دیوارها بالا میرود
همانند پیچک مشتاقی.
نه رهایی میبخشد نور نه دربند میکشد
نه دادگر است نه بیدادگر.
با دستهای نرم خویش
ساختمانهای قرینه میسازد نور.
از گذرگاه آینهها میگریزد نور و
به نور بازمیگردد.
به دستی ماند که خود را باز میآفریند،
و به چشمی که خود را
در آفریدههای خویش بازمینگرد.
نور، زمان است که بر زمان بازمیتابد.
* * *
پی نوشت: شعرها از کتاب “همچون کوچه ای بی انتها” با ترجمه ی احمد شاملو، انتخاب شده اند.
منبع عکس: ویکی پدیا (انگلیسی)
موسیقی متن پادکست: Rachmaninov - Piano Concerto no. 3 in D minor: II. Intermezzo. Adagio
سلام
از آشنایی با شما و آثارتون خوشحالم
بسیار بهره بردم.
ولی دنبال فایلهای صوتی هم بودم که پیدا نکردم به جز ناهید عرجونی
مرسی
ببخشید پیدا کردم ولی حس می کردم فایلهای بیشتری توی آرشیوتون باشه