پادکست شعر سرایه ۲۱- دکلمه شعرهایی از مهدی فرجی

Bookmark and Share 23 آگوست 2010
    Balatarin                

پادکست شعر سرایه ۲۱- دکلمه شعرهایی از مهدی فرجی نام شاعر: مهدی فرجی
وب سایت: http://mfaraji.persianblog.ir
کتاب: هزار اسم قلم خورده؛ و چشمهای تو باران؛ ای تو راز روزهای انتظار؛ روسری باد را تكان می داد؛ زیر چتر تو باران می آید؛ شب بی شعر؛ میخانه ی بی خواب




(۱)
شوق پرکشیدن است در سرم قبول کن
دلشکسته‌ام اگر نمی‌پرم قبول کن
این که دور دور باشم از تو و نبینمت
جا نمی‌شود به حجم باورم، قبول کن
گاه، پر زدن در آسمان شعرهات را
از من، از منی که یک کبوترم قبول کن
در اتاق رازهای تو سرک نمی‌کشم
بیش از آ‌نچه خواستی نمی‌پرم،‌ قبول کن
قدر یک قفس که خلوتت به هم نمی‌خورد
گاه نامه می‌برم می‌آورم،‌ قبول کن
گفته‌ای که عشق ما جداست،‌ شعرمان جدا
بی‌تو من نه عاشقم، نه شاعرم،‌ قبول کن
آب …
وقتی آب این قدر گذشته از سرم
من نمی‌توانم از تو بگذرم،‌ قبول کن

(۲)
باد در کوچه سخت می بردت، توده ابر سایبان می شد
ذره ذره بریدی و رفتی، مادرت داشت نصف جان می شد
تو که از روزهای رفته عمر هیچ طعم خوشی نفهمیدی
عسل زندگی اگر هم بود، به دهان تو شوکران می شد
خواستی بعد از این خودت باشی، پی آزادی دلت رفتی
حیف در چشم تونشانی ها، سمت بیراه را نشان می شد
چادرت رفت تا فراموشی، قد کشیدند کفش هایت، بعد
خوشه های بکارت بدنت، آستین آستین عیان می شد
چشمت از پشت شیشه دودی، خاطرات گذشته را تف کرد
طبع گرم دهاتیت آرام در تب شهریت نهان می شد
چشم هایت به «هرچه» باز شدند در حصار مدادهای سیاه
میوه های شکفته بدنت، طعمه چشم عابران می شد
مادرت بعد رفتنت هر روز پشت قالی بهار می بارید
پدرت توی خواب های خودش بیشتر با تومهربان می شد
در میان غریبه ها حالا، سرزمین قشنگ آزادی
چند هکتار از بهشت تو بود؟ چند پرواز، آسمان می شد
*
آسمان برف برف می بارید، روسری باد را تکان می داد
شب سرد و گرفته تهران با تو آغاز داستان می شد

(۳)
می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین گوشه ی دنیا بشوی
ساده نگذشتم از این عشق، خودت می دانی
من زمینگیر شدم تا تو مبادا بشوی
آی…مثل خوره این فکر عذابم می داد
چوب من را بخوری ورد زبانها بشوی
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی
دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی
گره ی عشق تو را هیچ کسی باز نکرد
تو خودت خواسته بودی که معما بشوی
در جهانی که پر از «وامق» و «مجنون» شده است
می توانی «عذرا» باشی، «لیلا» بشوی
می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند
در دل سنگترین آدمها جا بشوی
بعد از این، مرگ نفسهای مرا می شمرد
فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی

(۴)
حیف آنها که بالشان دادم شاخه شاخه پریده اند از من
از رفیقان راه می پرسی؟ پیشترها بریده اند از من
هرچه دادند زود پس دادم هر چه را خواستند رو کردند
عشق را در سخاوتم روزی، به پشیزی خریده اند از من
کرمهایی که در تن خشکم شادمان می خزند و می لولند
سالها پیش در بهاری سبز، ریشه هائی جویده اند از من
خشکی ام را بهانه می گیرند که رهایم کنند و در بروند
خودشان نیز خوب می دانند، رگ به رگ خون مکیده اند از من
هر کجا از نفس می افتادند باز سنگ صبورشان بودم
گریه هایی به من فروخته اند، خنده هائی خریده اند از من
محو کردند رد پایم را که ندانی کجا گرفتارم
بعد تا هر چه دورتر بشوند، سمت دیگر دویده اند از من
چشم ها جور دیگری هستند، حرف ها روی دیگری دارند
وای هرجا که پا گذاشته اند، قصه ای آفریده اند از من

(۵)
بگذار در قشنگ ترین اشتباه من
آتش بگیرد از تو دل سربراه من
چشمم نسیم می شود آنقدر می وزد
تا روسریت حل بشود در نگاه من
آن وقت در رگم بشتابد، تپش کند
تا وقت مرگ موی تو، خون سیاه من
بر عکس آخر همه قصه های تلخ
شاید شبی به چنگ من افتاد ماه من
روزی مگر خود تو دچارم نکرده ای؟
از چاله در بیا که بیفتی به چاه من
داغ مرا به دوش بکش سالهای سال
ای شانه هات مهر شده با گناه من

(۶)
من مدتی است ابر بهارم برای تو
باید ولم کنند ببارم برای تو
این روزها پر از هیجان تغزلم
چیزی بجز ترانه ندارم برای تو
جان من است و جان تو امروز حاضرم
این را به پای آن بگذارم برای تو
از حد دوست دارمت اعداد عاجزند
اصلن نمی شود بشمارم برای تو
این شهر در کشاکش کوه و کویر و دشت
دریا نداشت دل بسپارم برای تو
من ماهیم تو آب تو ماهی من آفتاب
یاری برای من تو و یارم برای تو
با آن صدای ناز برایم غزل بخوان
تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو
***
پی نوشت: شعرها از کتاب “روسری باد را تکان می داد” انتخاب شده اند.


منبع عکس: ‍ ‍خبرگزاری کتاب ایران
موسیقی متن پادکست: Omar - Never Let Go

۹ دیدگاه

  1. عليرضا گفت:

    از این کوششی که میکنید سپاسدارم. شاعر خوبی را گزین کرده بودید.پایدار باشید.

  2. نگار گفت:

    زیبا بود همشهری
    خیلی برام اشنایی

  3. سعید گفت:

    بسیار زیبااا بود و دلنشین…..در راهتان پیروز موانع باشید و موفق….

  4. مرتضی گفت:

    با تمام وجودم شعرهای شما رو عاشقانه دوست دارم.

  5. محمد گفت:

    دوستت دارم پریشان…..
    عالی…

  6. omid گفت:

    باسلام
    نمیدونم بقیه دوستان چه نظری دارن ولی خواهشن این فایل صوتیو برش دارین
    من شعرای آقای فرجی رو خیلی دوس دارم ولی وقتی باصدای اون خانوم شنیدم واقعن هیچ احساسی نداشتم بهشون امیدوارم ناراحت نشین ولی سعس کنین وقتی شعری رو میخونین باتمام وجود بخونینش نه اینکه فقط قصدتون روخوانی باشه

  7. با «سایه به سایه» به روزم
    منتظر نقد و نظرتون می‌مونم

  8. افتاب گفت:

    عالییییییییییی
    دوستتان دارم

  9. siahkali گفت:

    ممنون
    خیلی لذت بردم.

دیدگاهتان را بنویسید