(۱)
ز بسیاری آتش مهر و ناز و نوازش
از این شدت گرمی و روشنایی و تابش
گلستان فکرم
خراب و پریشان شد افسوس
چو گلهای افسرده افکار بکرم
صفا و طراوت زکف داده گشتند مایوس
بلی، پای بر دامن و سر به زانو نشینم
که چون نیم وحشی گرفتار یک سرزمینم
نه یاری خیرم
نه نیروی شرم
نه تیر و نه تیغم بود، نیست دندان تیزم
نه پای گریزم
از این روی در دست همجنس خود در فشارم
ز دنیا و از سلک دنیاپرستان کنارم
برآنم که از دامن مادر مهربان سر برآرم
(۲)
ما دراین پنج روز نوبت خویش
چه بسا کشتزارها دیدیم
نیکبختانه خوشه ها چیدیم
که زجان کاشتند مردم پیش
زارعین گذشته ما بودیم
بازما راست کشت آینده
گاه گیرنده گاه بخشنده
گاه مظلم گهی درخشنده
گرچه جمعیم و گر پراکنده
در طبیعت که هست پاینده
گردمی محو، باز موجودیم
(۳)
تا تکیه گاه نوع بشر سیم و زر بود
هرگز مکن توقع عهد برادری
تا اینکه حق به قوه ندارد برابری
غفلت برای ملت مشرق خطر بود
آن ها که چشم دوخته در زیر پای ما
مخفی کشیده تیغ طمع در قفای ما
مقصودشان تصرف شمس و قمر بود
حاشا به التماس برآید صدای ما
باشد همیشه غیرت ما متکای ما
ایرانی از نژاد خودش مفتخر بود
(۴)
در فراق گل خود، ای بلبل
نه فغان برکش و نه زاری کن
صبر بنما و بردباری کن
مکن آشفته موی چون سنبل
تو که شمس سمای عرفانی
برترین جنس نوع انسانی
باعث افتخار ایرانی
بهتر از هر کسی تو می دانی
که دو روز است عمر دوره گل
منبع عکس: ویکی پدیا (فارسی)
موسیقی متن پادکست: Samuel Barber - Adagio For Strings, Op. 11
سلام خانم کشفی عزیز
چند باریست که مهمان سایت پربارتان هستم. و از شنیدن شعرهای انتخابی با صدای زیبایتان لذت می برم.
در خصوص این دکلمه مطلبی باید به عرضتان برسانم و آن هم اینکه آخرین شعری که با صدای زیبایتان در این دکلمه خوانده می شود (عمر گل) سروده ی جناب ابوالقاسم لاهوتی است که به مناسبت فوت پسرخانم کسمایی به ایشان تقدیم شده برای آگاهی از صحت صحبت هایم می توانید به کتاب تاریخ تحلیلی شعر نو جلد اول نوشته ی شمس لنگرودی مراجعه کنید.
درود بر شما بانو کاشفی
از توجه تان به و نگاهتان به ادبیات و عزیزانی که در این عرصه مهجور ماندند سپاسگزارم.
صدایتان گرم و اندیشه تان پایا
درود بر شما بانو کاشفی
از توجه تان و نگاهتان به ادبیات و عزیزانی که در این عرصه مهجور ماندند سپاسگزارم.
صدایتان گرم و اندیشه تان پایا