پادکست شعر سرایه ۳۸- دکلمه شعرهایی از شیدا محمدی

Bookmark and Share 7 فوریه 2011
    Balatarin                

پادکست شعر سرایه ۳۸- دکلمه شعرهایی از شیدا محمدی نام شاعر: شیدا محمدی
وب سایت: http://www.sheidamohamadi.com
کتاب: مهتاب دلش را گشود... بانو!، افسانه بابا لیلا



(۱)
آن قدر کوچکی
که در جاکفشی خانه ی ما
گم می شوی
و آن قدر
دل باغچه ی ما
بزرگ است
که تو را
خاک می کند
و سال بعد
که پنجره
خیس از
عطر
بهار نارنج
می شود
تو گل می کنی
یک چوب خشک !

(۲)
شوهر من
که شوهر بام های جهان است
هر شب با آسمان آن سوی پنجره ام همخوابه می شود
وصبح
بوی پیاز داغ و اسکادا
وهم اتاقم را منتشر می کند.

شوهر من
که از اسلام
چهار زن صیغه ایش را می داند
و از یهود
پهلوی چپ مرد را
و از مسیح
بکارت عذرا را
برای همه زن های همسایه
و دوستان دوره دبستانم
وهمه همکاران اداره ام
تره خرد می کند
سفره می اندازد
و از زیبایی نگاه و سینه هایشان سخن می گوید !
و هر بار که ته مانده سفره را در سر من می تکاند
می گوید
– باید امسال بهار بچه بیاوری !

()
دنیای کوچکی داشتم که در چشم های تو جا می شد
کودکی های شاد من ؛
سبز ، آبی ، قهوه ای
و در رنگین کمان …
دو گوشواره آویزان از دستانم
که آویخته بود بر دهان تو .

دنیای کوچکی داشتم که در تن تو جا می شد .
یک تخت و لحاف کهنه
و بوی نای ماه
عرق تو بر دستان من .

دنیای کوچکی داشتم که تو گاه گاه از آن عبور می کردی
در کافه ی نیمه راهی
با یک فنجان چای دم نکشیده
و مرا
در طعم مکرر شیر و شکر
حل می کردی.

دنیای کوچکی داشتم
یک فصل ضربدر شانه های تو
و خیابان یک طرفه ای
که روی نازک ترین شاخه چنارش
گربه وحشی
کسالت آفتاب را خمیازه می کشید .

دنیای کوچکی داشتم
وقتی با چمدانی از چنار
از اندوه تنم گذشتی .
و از پشت صندلی
قله دماوند پیدا بود .

(۴)
پسرم کانگوروست !
وقتِ هوشیاری دنبال بازیافتِ پدرش می گردد
او که قکر می کند برای خودش مردی شده
مرا در کیسه اش می گذارد
در آتشدان اسپند
در چرخ و فلک شهر
و دور دنیا می گرداند
می گرداند
می گرداند.

پسرم کانگوروست !
وقتِ آشتی
مرا می برد به مک دونالد
والت دیزنی
پارک جمشیدیه، شهر بازی ، لاس وگاس
او مرا میانِ کیف و کتاب و مشق هایش جا می گذارد .
عصر ها فوتبال بازی می کند
هری پاتر می بیند
و مرا مثل مهره های شطرنج
در فصل هایش جابجا می کند.

پسرم کانگوروست !
وقتِ قهر
مرا از کیسه اش دور می اندازد
دور می اندازد
دور می اندازد
و من بی شناسنامه و سند عقد
جیب همه مردان را می گردم
تا شبیه اش را دوباره پیدا کنم !

***
پی نوشت: شعرها از سایت سارا شعر انتخاب شده اند.


منبع عکس: ‍ ‍روز آنلاین
موسیقی متن پادکست: Bernward Koch - Wonderful Glider

۱۰ دیدگاه

  1. خانم پریا کشفی عزیز

    ممنونم از کامنتی که برایم گذاشتید( یا گرداننده این سایت گذاشته است) و خبر شعر خوانی شعرهایی از کتاب عکس فوری عشقبازی. صدای نرم و شیرینی داشتید و شادتر شدم که کسی دورترک از من به فاصله زمانی و مکانی ولی نزدیک به ذهن و زبان من، همسایه شعرها و لحظه های من شده است.
    برای شما و همکارتان روزهای شیرین و سرشاری را آرزو دارم.

    با مهر
    شیدا محمدی

  2. دانیال گفت:

    شعر اپیزودیت شعر نسبتا قوی بود که تقریبا هم تصویر های نویی داشتی.اگه به داستان هم علاقه داری به من هم سر بزن .
    http://WWW.shab marde tanha.blogfa.com

  3. خیلی اتفاقی به اینجا رسیدم
    برایم خیلی متفاوت و جالب بود
    خوشحالم هنوز کسانی هستند که اینقدر برای ادبیات ارزش قائل باشند
    شاد باشید
    اقبالتان بلند

  4. مهیار موسوی گفت:

    سلام
    مثل همیشه بسیار زیبا بود
    مهیار

  5. م-افسون گفت:

    سلام
    ممنون از کار زیبایی که انجام می دهید. با احترام لینک شدید.
    برای همیشه شنیدن

  6. سلام

    ممنون از شما خانم کشفی با این خوانش زیبایتان که زیبایی شعر ها را دو چندان کردید
    امید روز ی شعری هم به یاد گار از من خوانده شود

  7. نادر گفت:

    سلام بسیار روشن ولطیف است آرزوی موفقیت دارم.

    • نادر گفت:

      سلام من نادرم ازاینکه سایت شمارا یافتم بسیار خوشحال شدم ؛ شعرهای قشنگتان را خواندم خوب بود ولی چند پیشنهاد دارم بعدآ خدمتتان ارایه میکنم. منتظر پاسخ شماهستم شمارابخدا میسپارم.

دیدگاهتان را بنویسید