پادکست شعر سرایه ۱۵- دکلمه شعرهایی از فرخی یزدی

Bookmark and Share 12 جولای 2010
    Balatarin                

پادکست شعر سرایه ۱۵- دکلمه شعرهایی از فرخی یزدی نام شاعر: فرخی یزدی
وب سایت: http://fa.wikipedia.org/wiki/محمد_فرخی_یزدی
کتاب: دیوان فرخی یزدی




(۱)
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا ؟
گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانه ی چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه ی شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابه ی غم بود و جگر گوشه ی درد
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم

(۲)
در چمن ای دل چو من غیر از گل یک رو مباش
گر چو من یک رو شدی در بند رنگ و بو مباش
تا نخوانندت به خوان هر جا مشو بی وعده سبز
تا نبینی رنگ زردی چون گل خودرو مباش
گاه سرگردانی و هنگام سختی بهر فکر
ای سر شوریده غافل از سر زانو مباش
نان ز راه دسترنج خویشتن آور به دست
گر کشی منت به جز منت کش بازو مباش
از مناعت زیر بار گنبد مینا مرو
وز قناعت ریزه خوار روضه ی مینو مباش
چون تساوی در بشر اسباب خیر عالم است
بی تفکر منکر این مسلک نیکو مباش
راست بین گوشه گیر از جفت خود شو همچو چشم
کج رو بالا نشین پیوسته چون ابرو مباش
شیر غازی را در این شمشیر بازی تاب نیست
یا سپر افکن به میدان یا سلامت جو مباش
فرخی بهر دو نان در پیش دونان هیچ وقت
چاپلوس و آستان بوس و تملق گو مباش

(۳)
کام دلم ز وصل تو حاصل نمی شود
گیرم که شد دگر دل من دل نمی شود
دیوانه ای که مزه دیوانگی چشید
با صد هزار سلسله عاقل نمی شود
اجرا نشد میان بشر گر مرام ما
آجل شود اگرچه به عاجل نمی شود
حق گو خورد شکست ز یکدسته بی شرف
حق است و حق به مغلطه باطل نمی شود
زور و فشار و سختی و تهدید و گیر و دار
با این طریق حل مسائل نمی شود
تکفیر و ارتجاع و خرافات و های هوی
از این طریق طی مراحل نمی شود
مجلس مقام مردم ناپاک دل مخواه
کاین جای پاک جای اراذل نمی شود
یک ملک بی عقیده و یک شهر چاپلوس
یارب بلا برای چه نازل نمی شود
نازم به عزم ثابت چون کوه فرخی
کز باد سهمگین متزلزل نمی شود

(۴)
دلت به حال دل ما چرا نمی سوزد
بسوزد آن که دلش بهر ما نمی سوزد
ز سوز اهل محبت کجا شود آگاه
چو شمع آن که ز سر تا به پا نمی سوزد
در این محیط غم افزا گمان مدار که هست
کسی کز آتش جور و جفا نمی سوزد
ز دود آه ستمدیدگان سوخته دل
به حیرتم که چرا این بنا نمی سوزد
بگو به کارگر و عیب کارفرما بین
هر آن که گفت که فقر از غنا نمی سوزد
غریق بحر فنا ای خدا شدیم و هنوز
برای ما دل این ناخدا نمی سوزد
ز تندباد حوادث ز بس که شد خاموش
چراغ عمر من بینوا نمی سوزد

(۵)
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است
لیک دیوانه‌تر از من دل شیدای من است
آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو در پای من است
رخت بر بست ز دل شادی و هنگام وداع
با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است
جامه‌ای را که به خون رنگ نمودم امروز
بر جفا کاری تو شاهد فردای من است
چیزهایی که نبایست ببیند بس دید
به خدا قاتل من دیده ی بینای من است
سر تسلیم به چرخ آن که نیاورد فرود
با همه جور و ستم همت والای من است
دل تماشایی تو دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای من است
آن که در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله ی بادیه پیمای من است


منبع عکس: ‍ ‍ویکی پدیا (فارسی)
موسیقی متن پادکست: Beethoven-Moonlight sonata

۷ دیدگاه

  1. میثم گفت:

    شعرها خیلی شیوا و صحیح خونده شدن و توقف ها به خوبی رعایت شدن. این مراقبت به شنونده کمک می کنه که ارتباط بهتری با شعر برقرار کنه و اونو راحتتر بفهمه.

  2. م گفت:

    سلام پریا خانم من جدیدا به جمع برنامه شما پیوستم؛بهتون تبریک می گم به خاطر این کار

  3. Ali گفت:

    ممنون، موفق باشید

  4. amir گفت:

    سایت بسیار عالی و مفیدی دارید. در بین اینهمه سایت های هجو جای چنین سایتی پایدار باد.
    با آرزوی داشت وقت و زمان برای شما که از آن استفاده مفید خواهید داشت

  5. amir گفت:

    سایت بسیار عالی و مفیدی دارید. در بین اینهمه سایت های هجو جای چنین سایتی پایدار باد.

  6. محمدرضا مباشری گفت:

    سلام وتشکر از کار زیبای شما.من شعر “مردن تدریجی” را خواندم و نتونستم گریه خودم را نگه دارم.چقدر زیبا بود.

  7. درود بیکران.من کارگردان مستند فرخی یزدی ام.لذت بردم خدا رو شکر که انتخاب خوبی هم داشتید.

دیدگاهتان را بنویسید