(۱)
به شاگردانم می گویم:
شعر خُلوارگی است،
شعر جایی است که ما می شویم خودمان.
گرچه استرلینگ براون،
که وسط صدفها دنبال صدفهای پر می گشت،
تا دلی از عزا در آورد،
(انگار که دارد نکات پرمغزی را از کتابچه سخنان حکما خالی می کند)
گفته بود:
هر «من» یک «من» نمایشی است.
شعر چیزی است که آدم در میان چیزهای بی مصرف گوشه ای پیداش می کند،
در اتوبوس می شنود،
شعر، خدا با جزییاتش است،
شعر تنها راهی است که ما را از جایی به جایی می برد.
شعر
(و حالا دارم صدایم را بلند می کنم)
فقط عشق و عشق و عشق نیست،
متاسفم که سگتان مرد.
شعر
(و حالا دارم صدای خودم را به بلندترین شکل می شنوم)
صدای آدمی است.
و مگر ما آدمها برای هم جالب نیستیم؟
(۲)
هر روز به سوی کار و کسب مان می رویم،
از کنار هم می گذریم،
یا چشممان به هم می افتد یا نمی افتد،
یا در شرف حرف زدن ایم یا در حال گفتگو.
هر چیز در اطرافمان، قیل و قالی بیش نیست.
هر چیز در اطرافمان، قیل و قالی است و خار و خاشاکی و هیاهویی،
و جد و آباءمان بر روی زبانهامان.
یک نفر دارد درزی را کوک می زند،
سوراخی بر یونیفرمی را رفو می کند،
لاستیکی را پنچری می گیرد،
خرابی ها را تعمیر می کند.
یک نفر در تلاش است جایی موسیقی به پا کند،
با یک جفت قاشق چوبی بر طبلی روغنی،
با ویولن سل، جعبه ی صدا، هارمونیکا، آواز.
زنی با پسرش منتظر اتوبوس است.
کشاورزی حواس اش به تغییر وضع آسمان است.
معلمی می گوید: مدادها را به دست بگیرید، شروع کنید.
ما در کلمات با هم روبرو می شویم،
کلمات، دشوار یا سهل،
نجوا شده یا دکلمه شده،
کلماتی برای توجه، تجدید نظر.
ما از جاده ها و بزرگراه های کثیفی عبور می کنیم
که نشان دارند از قصد کسی و سپس کسانی دیگر،
آنان که گفتند من باید ببینم آن سوتر چیست.
می دانم چیز بهتری پائین جاده است.
باید جایی پیدا کنیم که در امان باشیم.
به آنجا می رویم که هنوز پیدا نیست.
رک و راست بگو: بسیاری کسان برای این روز جان داده اند.
نام جان دادگانی که ما را به اینجا رساندند آواز کن،
که بر ریل های قطار خوابیدند، پل ها را برافراشتند،
پنبه و کاهو درو کردند،
خشت به خشت بناهای درخشان به پا کردند،
و پاک ماندند و در بطن هرچیز کوشیدند.
سرود ستایش بخوان برای تلاش،
سرود ستایش بخوان برای روز.
سرود ستایش بخوان برای اثر سرانگشتان کاربلد،
که بر میزهای آشپزخانه شکل گرفته اند.
برخی با «همسایه ات را دوست بدار مانند خودت» زنده اند ،
برخی با «آزار نرسان یا بیش از نیازت برندار».
چه می شود عشق
توانمندترین کلمه باشد؟
عشق فراتر از زناشویی، فرزندی، وطن پرستی،
عشق گسترده بر پهنای آبگیری از نور،
عشق بی نیاز از پیش دستی در گلایه.
در تلالوء تابان امروز،
در این هوای زمستانی،
هرچیزی را یارای آفریده شدن است،
هر جمله ای را توان آغاز.
بر روی لبه ها، حاشیه ها، تیزی ها.
سرود ستایش بخوان برای پیش رفتن به سوی آن نور.
***
پی نوشت:
۱- شعر نخست از سایت تاسیان (نشریه بین المللی شعر زنان) انتخاب شده با ترجمه گلاره جمشیدی
۲- شعر دوم از سایت شهروند انتخاب شده با ترجمه بهرام بهرامی
منبع عکس: وب سایت الیزابت الکساندر
موسیقی متن پادکست: Bernward Koch - Touched by love
سلام
بسیار لذت بردم
امیدوارم همیشه از اپادکست های جدید خبردار شوم
سلام
کارتون خیلی قشنگه. می شه خواهش کنم از لیلا فرجامی، مانا آقایی و گراناز موسوی هم شعر بذارین؟
ممنون از نظر شما شنوده عزیز! این شاعرها هم در برنامه قرار خواهند گرفت. در صورتی که شعرهایی از این شاعران در دست دارید آن ها را برای ما ارسال کنید. از هر شاعر ۵ الی ۶ شعر برای خوانش.
پیشنهاد میکنم لینک دانلود موسیقی پادکست رو هم برای دانلود بگذارید
شنونده عزیز! به علت کپی رایت، امکان انتشار فایل های موسیقی در این سایت وجود ندارد.
سلام دوستان
شعرهای این سه خانم را برای شما آلان ایمیل کردم. لطفا حتما از کارهای آنها بخوانید خیلی ممنون می شم ازتون.
یک نکته را لازم میدانم توضیح دهم. شعر نخست ترجمه من است نه شعر دوم. در پی نوشت مطلب نوشته اید شعر دوم ترجمه من است. با سپاس از توجه تان. بهرام بهرامی (تورونتو)
خواهش می کنم مطلب مربوط در پی نوشت این بخش را اصلاح فرمایید. شعر نخست مربوط به خانم الکساندر ترجمه من (بهرام بهرامی) است نه شعر دوم. با سپاس و مهر
بهرام بهرامی (تورونتو)