باران نبود! نه!
مانند برف های زمستان سپید بود.
باریده بود-
بر کرت های تشنه ی ذهنم
وزیده بود-
بی استعاره بر تن شعرم
باران نبود! نه!
خورشید بود که شب را شکسته بود
در من جوانه می زد و آغاز می شدم
“در من” نبود ! نه!
“من” بود و هیچ فاصله ای بین ما نبود…
۲۵ دی ۸۴- تهران