کلمه های شب
ارسال شده توسط پریا کشفی | در اندیشه ها چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۸من در زندگی ام بعضی آدم ها را هرگز نخواهم بخشید. و این آدم ها آدم هایی نیستند که مجبورم کردند طوری زندگی کنم که خوشایندم نبود. یا آدم هایی که مرا دست کم گرفتند. یاد آدم هایی که می توانستند مرا به سمتی سوق بدهند که از استعدادهایم بیشتر بهره بگیرم و ندادند. یا آدم هایی که در دوستی کم گذاشتند برایم. یا آدم هایی که خودخواهانه از کنارم گذشتند. یا آدم هایی که تصمیم هایشان مستقیم یا غیر مستقیم بر زندگی ام اثر ناخوش گذاشت. یا آدم هایی که مرا اینگونه که هستم نتوانستند بپذیرند.
آنها آدم هایی هستند که کلام شان- حرفشان یا نوشتارشان- هراسی از امروز یا آینده در دلم انداخت. آدم هایی که چون خود به جایی نرسیده بودند یا رسیده بودند و خوشایندشان نبود، بی واهمه از اثری که بر ذهن من ِمخاطب می ماند، کلمات تلخ و هراس آور خود را بر سرم آوار کردند. آدم هایی که می خواستند ایمانِ کم خود و ناامیدی شان را به من تزریق کنند. و آنگاه که نوبت من بود، برای به چنگ آوردن آینده، یا نگه داشتن خوشی های امروزم، باید چند باره تلاش می کردم. هم برای نگه داشتن یا رسیدن به آنچه می خواستم و هم برای پرهیز از فکرهای منفی و نا امیدی در کمین نشسته، که اثر ناگزیر کلام آن ها بود. من آن آدم ها را هرگز نمی بخشم.
یاد این جمله ماندلا افتادم که تیتر یک یکی از روزنامه ها هم شد: می بخشیم اما فراموش نمی کنیم.
تو بهتری دختر جان؟ خبری ازت نیست.
دقیقاً، خیلی خوب گفتی
نمی دانم چرا یکهو فکر کردم که خیلی بد است که آدم نتواند کسی را برای همیشه نبخشد. فکر می کنم از “سویه” ی خدای گونه ی آدمی دور است. من فکر می کنم اگر خدا هم می توانست یا می خواست همه را هرگز نبخشد هستی اش چیز بی معنایی می شد.
من دوستی هایی داشته ام، که از خاکستر بازمانده کدورت های چندین زمان گر گرفته اند و شعله کشیده اند. من می توانم برخی را هرگز نبخشم. نبخشیدن اصلا کار دشواری نیست. شاید راحت ترین کاری است که می شود کرد.
اما شاید تاریک ترین گوشه ای که از دکتر پری در ذهن دارم، همین حس نابخشیدن است که اصلا دوست ندارم به آن فکر کنم. اصلا دوست ندارم فکر کنم که کسی می تواند هرگز نبخشد. هر گناه و جرمی هر قدر هم که بزرگ و درد ناک باشد، در آدمی باید مهری عمیق تر وجود داشته باشد که بگذرد… این فرق دارد با “نفهمی یا به تعبیر عامیانه مشنگ بودن” عزت نفس کسی را نشان می دهد که ناملایمات را عبور می کند. و خاطره خوب و خوش، اگر مانده باشد را بر می چیند. و اگر نمانده باشد، مهم نیست، می کوشد که بیافریندش.
خیلی ساده می توانم فقط به پری فکر کنم که یک روز بعد از قطع تلفن پس از امتحان تافل دکتری، برای همیشه رفت … اما ترجیح ام دوستی با هزاران گوشه ی خوبی است که از دوستی اش در ذهن دارم…
و دست آخر این که… تو این قدر بزرگ بوده ای که از پس همه ی این ناملایمات به این جا رسیده ای… چه بسا نیمه ای دیگر از خودت را که تا حال ندیده ای، در آینده کشف کنی… پس مهربان تر باش. فکر بکن ببین می توانی چگونه ببخشی… باور دارم نبخشیدن هنری است که بین همه ی ابنای بشر هست.
خوب باش دکتر پری نازنین
حالا چی شد یاد این آدما افتادی ؟!!
من مدت هاست که گوشم دیگر بدهکار شنیدن تجربیات دیگران از حس های متنوعشان در برخورد با مسایل نیست چراکه به قول خودت در همین نوشته های قبل برای ما خیلی چیزا با اولیست که اتفاق می افتد و اصلا از کجا معلوم حسی که دیگری از یک موضوع دارد با حس من از همان موضوع یکی باشد که نتایج یکی شود؟ یادته درباره کسی برام گفتی قبل از اینکه از ایران بری؟ یکی که می گفت صدای مرغای دریایی محل زندگیش آزارش می ده به شدت و تو رفتی و همون تجربه رو داشتی و از همین صدا لذت بردی به شدت
سلام خامون! نیستی هربار که من هستم….
کاش لیست این آدم ها رو می نوشتید تا طفلکی ها فکری برای خودشان بکنند…
اما من یادم نمی آید مطلبی از پریای عزیز خوانده باشم که انرژی منفی به من بدهد…همه اش سرشار بوده از امیدو تلاش و نشاط و تازگی…ممنون خانوم