آدم ها همیشه در سفر
ارسال شده توسط پریا کشفی | در اندیشه ها دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۱این روزها به دوستی ها فکر می کنم به نیاز آدمی به آنگونه دوستی که بشنود، که بی دریغ و بی کنایه باشد و همراهت و همرازت.
در این شهر، جز عشق که دوست همیشگی من بوده و هست، دوستی ندارم. گاهی اما نیاز به شنونده ی تازه ای هست. گاهی نیاز به یکی هست که باشد.
از مدرسه ای به مدرسه ای رفتم، از شهری به شهری، از کشوری به کشوری. چطور همه ی زنجیره ی دوستی هایم بدل شد به یک زنجیر مجازی که هیچ جای خالی را در دلم پر نمی کند؟
حالا که جا گرفته ام اینجا و قول می دهم این شهر را این خاک را ترک نکنم، ترکم می کنند آدم ها برای آینده ای بهتر. همانطور که من ترک کردم آدم ها را برای آینده ی بهتر.
***
پی نوشت:
امروز مریم می گفت برای یک کودک تغییر مدرسه می تواند فشار و استرسی به اندازه ی وقتی در بزرگسالی یکی از عزیزن آدم می میرد داشته باشد. دلم برای خودم برای خود کوچک سال های دورم سوخت. به خودم حق دادم که سال ها درگیر اضطراب بوده باشم. کاش انرژی و وقت داشتم داستان زندگی ام را ادامه می دادم. فایده دارد یعنی؟