نفرت از خواب
ارسال شده توسط پریا کشفی | در اندیشه ها سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۱چرا همیشه خواب آنچه را می بینم که دوست دارم از ذهن ام پاک شود؟ چرا رشته های گذشته اینطور بر من تنیده می شود در خواب. آن خانه ها، آن آدم ها، آن احساس زجر آور دلتنگی. آن خانه های دورتر، آن آدم های دور، آن رابطه های خونی که دلم را خون کرده. چرا خواب ابر نمی بینم؟ چرا خواب دشت نمی بینم؟ چرا خواب کوه نمی بینم؟ چرا خواب درخت نمی بینم؟ چرا همه ی خشم های فروخورده ام، همه ی حرف های نزده ام، همه ی فریادهای نکشیده ام در خواب به من هجوم می آورند؟ چرا خواب دریا نمی بینم؟
پریا ی عزیز …فلسفه ی خاطرات همینه ، تموم نمیشن تموم می کنند !
خدا پدر مادر فروید رو غرق رحمت کنه :))