کاش می شد ولی…
ارسال شده توسط پریا کشفی | در شعرهای من, غزل پنج شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۴کاش می شد ولی گریزی نیست باید از این صبورتر باشم
ناگزیرم که در تب تقدیر از خودم از تو دورتر باشم
گفتنش ساده است اما نه! بر نمی آیم از پسش دیگر
آه…از من نخواه خوب من! که از این هم جسورتر باشم
مادرم هی نصیحتم می کرد بروم طور دیگری باشم
گفت باید کمی عوض بشوم یا کمی پر غرور تر باشم
من ولی فکر دیگری دارم دیگر از این حساب ها سیرم
به کسی چه؟ دلم نمی خواد دختری با شعور تر باشم!
خسته ام خسته…شعر هم کافی است دست بردار از سرم تا من
بروم گم شوم برای خودم* بروم از تو دورتر باشم
کاش اما به یاد من باشی روزهایی که سرد و بارانی است
یاد این دخترک که هی می گفت دوست دارم خود خودم باشم!
اردی بهشت ۸۴- کوچه باغ های ازگل- باران
* بروم گم شوم برای خودم کم برای تو دردسر بشوم ( مهدی فرجی)