حلول
ارسال شده توسط پریا کشفی | در شعرهای من, غزل پنج شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۳باید بیافتی اول این بیت اتفاق
باید شبی حلول کنی در تن اتاق
دست مرا بگیری و راهی کنی مرا
تا یاس های منتظر انتهای باغ
بعدش پرنده ای بشوی تا که بشکنی
جادوی آسمان من این عرصه ی کلاغ!
یعنی که ماه و زهره و خورشید بشکفند
در لحظه های تیره ی بی نور بی چراغ
تا من دوباره مثل تو از خود رها شوم
باید بیایی باز بگیری مرا سراغ-
از فال های هر شبه از شعرهای ناب
از حافظی که هست همیشه به روی طاق…
حال مرا که منقلبم خوب می کنی
وقتی که تو حلول کنی در تن اتاق!