با تو خودم هستم |

می خواهم خودم باشم
خوراک RSS

همیشه قصه ی تاریخ مردمان تلخ است…

پنج شنبه ۵ آذر ۱۳۸۳

من از جهان شما دور مانده ام انگار ، وَ از جریان شعور و شعر و شعار

و توی باغ شما نیستم هرچند، میان جمع شما زنده مانده ام ناچار

من از جهان شما دور مانده ام انگار ، وَ از سرودن شیطان و شب ستایش ها

و توی آخُر هر نانجیب سر کردن، و َ پشت پرده عمل کردن و سپس انکار…

دروغ، وحشت و نسیان، غرور، نامردی، تمام سهم شما مردمان همین بوده است

خدا وجود شما را به اشتباه آورد وَ فکر فاجعه ها را نکرده بود انگار

من از قبیله جدا مانده ام، خدا را شکر! مرا جهالت جمعی به درد می آورد:

میان حلقه تاریک دور تلخ زمان* ، به شب رسیدن و با شب نشستن و تکرار…

چقدر قصه تاریخ مردمان تلخ است: همیشه روح بلندی عذاب می بیند

همیشه بال کبوتر به باز می بازد، همیشه گردن مظلوم می رود بر دار

* * *

ولی خدا که بزرگ است عاقبت روزی، همان که وعده به ما داده است می آید

همان که لشکری از عشق با خودش دارد، همان که می رسد از دورها، همان سردار

دوباره قامت خورشید بر می افرازد وَ باز عطر دعا توی کوچه می پیچد

دوباره می شکند پشت شوم هر ابلیس، وَ می شود شب تاریک بر سرش آوار

شما و وحشت و چشمان باز و بیداری… وَ خواب غفلتتان بی درنگ می شکند

و ضجه می زنید که شاید خدا ببخشاید … وَ گُر گرفته تمام وجودتان انگار…

میان حلقه تکرار دور تلخ زمان   خوشا زمان عروج مجددت ای مرد (حسن اوجانی)

یک دیدگاه »

بهمن:

سلام، دست مریزاد
اشعار زیبا و پرمغز، دم شما گرم

۲۴ مهر ۱۳۸۹ | ۷:۳۸ ب.ظ
نوشتن دیدگاه

طراحی شده توسط پریا کشفی(قبل از ارسال نامه لطفن ستاره ها را از آدرس ایمیل حذف کنید)