زندگی
ارسال شده توسط پریا کشفی | در روزنگاشت شنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۸باورم نمی شود
که باید این پنجره را ببندم
این پنجره را که به روی چشمان تو…
اصلا بیا طوفان را جدی نگیریم
من شعر می خوانم
تو چشم هایم را…
باران اگر گرفت
به پیشوازش می رویم
مگر نگفته بودی خیسی موهایم را دوست داری
پس چتر را بگذار
یا نه!
بیا زندگی را جدی نگیریم
پشت همین بن بست ها
یله می شویم رو به خورشید
غزل می خوانیم
و سپید می نویسیم
خاک را هم بگذار هرچه می خواهد
لباس های اتو خورده مان را از تک و تا بیاندازد
بیا برگردیم به ابتدای آفرینش
این بار هم دوباره من حوا می شوم
اصلا من دست می برم
به چیدن هر میوه ممنوعه ای که هست
تا از زمین هم هبوط کنیم به هرکجا که باشد
بی دغدغه توبه و تنهایی
برویم دوتایی توی جهنم مان خوش باشیم…
چقدر خوشکل گفتی
بیا برگردیم به ابتدای آفرینش
پری اون شعر من یادته که یه بار برات خوندم و خوشت اومد؟
به جهنم که موهایم را کوتاه کرده ام و دیگر شبیه سیندرلا لاغر نیستم…
یادته؟ اسمش بود حافظیه…
عزیزم. کی خوندی برام؟ یه چیزهای خیلی مبهمی تو ذهنمه از این تصویری که می گی.. اما از اخرین باری که شعر خوندی برام بیشتر از چهار سال می گذره…..دلم برای صدات تنگ شده
ایران بودی..تلفنی خوندمش..ذوق کردی و بغض هم کردی…برات می فرستمش عزیزم…راستی من منتظر اون شرکت هستم پری..می تونی بفرستی برام آدرسش رو؟
“زندگی در عمق”را می توان در نوشته های شما یافت.
خوب می نویسید.
ممنون.
باتشکر از شعر زیبایت خیلی جالب بود
سلام عالی بود
سلام…خوندم…چه خوشگل بود…
سلاااااااااام عزیزم. خوب موقع اومدم مثل همیشه اپدیت هستی و درجه ۱٫ عالی بود. پریا جان سلام من و بقیه رو به آقا محسن برسون جاتون تو جشن کوچیکمون واقعا خالی بود.فعلا بای
سلام به خواهری روزهای دور !
پیش از آنی که درختان همگی دار شوند
شاخه ها را بتکانیم که بیدار شوند
سبز در سبز ٬ بپیچد همه جا رنگ عبور
ر و د ها آینه در آینه تکرار شو ند
کسی از آن طرف خواب چمن می آید
قاصدک را بفرستیم ٬خبر دار شوند
تا در آیینه ی گل ٬ کم نشود فرصت باغ
زرد ها را نگذاریم که بسیار شوند
چشم تو پنجره ای باز به زیبا شدن است
حیف از این پنجره ها نیست که دیوار شوند؟!
منم مثه تو
نمی دونم از کیه !
“من شعر می خوانم
تو چشم هایم را”…
چقدر اینجای شعر رو دوست داشتم…اینروزا هرچی رنگی از عاشقی داشته باشه لبخند به لبم میاره…شدم مثل پیرمردی که جوونای دست تو دستو که میبینه آه میکشه…
و اون شعر زری که تو کامنتا آورده و من با اجازه خوندم…چقدر قشنگ بود…
حتما با صدای خودش شنیدنیتر هم میشه…
خوندم و لذت بردم و برداشتمش برای چاپ، زنده باشی دختر شاعرم