با تو خودم هستم |

می خواهم خودم باشم
خوراک RSS

زندگی

شنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۸

باورم نمی شود

که باید این پنجره را ببندم

این پنجره را که به روی چشمان تو…

اصلا بیا طوفان را جدی نگیریم

من شعر می خوانم

تو چشم هایم را…

باران اگر گرفت

به پیشوازش می رویم

مگر نگفته بودی خیسی موهایم را دوست داری

پس چتر را بگذار

یا نه!

بیا زندگی را جدی نگیریم

پشت همین بن بست ها

یله می شویم رو به خورشید

غزل می خوانیم

و سپید می نویسیم

خاک را هم بگذار هرچه می خواهد

لباس های اتو خورده مان را از تک و تا بیاندازد

بیا برگردیم به ابتدای آفرینش

این بار هم دوباره من حوا می شوم

اصلا من دست می برم

به چیدن هر میوه ممنوعه ای که هست

تا از زمین هم هبوط کنیم به هرکجا که باشد

بی دغدغه توبه و تنهایی

برویم دوتایی توی جهنم مان خوش باشیم…

۱۴ دیدگاه »

رعنا:

چقدر خوشکل گفتی
بیا برگردیم به ابتدای آفرینش

۲۵ مهر ۱۳۸۸ | ۳:۵۹ ق.ظ
زهرا باقري شاد:

پری اون شعر من یادته که یه بار برات خوندم و خوشت اومد؟
به جهنم که موهایم را کوتاه کرده ام و دیگر شبیه سیندرلا لاغر نیستم…
یادته؟ اسمش بود حافظیه…

۲۵ مهر ۱۳۸۸ | ۶:۱۳ ق.ظ
پریا:

عزیزم. کی خوندی برام؟ یه چیزهای خیلی مبهمی تو ذهنمه از این تصویری که می گی.. اما از اخرین باری که شعر خوندی برام بیشتر از چهار سال می گذره…..دلم برای صدات تنگ شده

۲۵ مهر ۱۳۸۸ | ۷:۲۴ ق.ظ
زري:

ایران بودی..تلفنی خوندمش..ذوق کردی و بغض هم کردی…برات می فرستمش عزیزم…راستی من منتظر اون شرکت هستم پری..می تونی بفرستی برام آدرسش رو؟

۲۶ مهر ۱۳۸۸ | ۴:۴۶ ق.ظ

“زندگی در عمق”را می توان در نوشته های شما یافت.
خوب می نویسید.
ممنون.

۲۶ مهر ۱۳۸۸ | ۳:۵۷ ب.ظ
كائوچيو:

باتشکر از شعر زیبایت خیلی جالب بود

۲۷ مهر ۱۳۸۸ | ۶:۵۹ ق.ظ

سلام عالی بود

۲۷ مهر ۱۳۸۸ | ۹:۴۶ ب.ظ

سلام…خوندم…چه خوشگل بود…

۲۸ مهر ۱۳۸۸ | ۱۲:۳۴ ب.ظ
آیلار:

سلاااااااااام عزیزم. خوب موقع اومدم مثل همیشه اپدیت هستی و درجه ۱٫ عالی بود. پریا جان سلام من و بقیه رو به آقا محسن برسون جاتون تو جشن کوچیکمون واقعا خالی بود.فعلا بای

۲۹ مهر ۱۳۸۸ | ۱۲:۲۰ ب.ظ

سلام به خواهری روزهای دور !

۳۰ مهر ۱۳۸۸ | ۵:۰۱ ق.ظ

پیش از آنی که درختان همگی دار شوند

شاخه ها را بتکانیم که بیدار شوند

سبز در سبز ٬ بپیچد همه جا رنگ عبور

ر و د ها آینه در آینه تکرار شو ند

کسی از آن طرف خواب چمن می آید

قاصدک را بفرستیم ٬خبر دار شوند

تا در آیینه ی گل ٬ کم نشود فرصت باغ

زرد ها را نگذاریم که بسیار شوند

چشم تو پنجره ای باز به زیبا شدن است

حیف از این پنجره ها نیست که دیوار شوند؟!

منم مثه تو
نمی دونم از کیه !

۱ آبان ۱۳۸۸ | ۱۲:۳۷ ق.ظ

“من شعر می خوانم
تو چشم هایم را”…
چقدر اینجای شعر رو دوست داشتم…اینروزا هرچی رنگی از عاشقی داشته باشه لبخند به لبم میاره…شدم مثل پیرمردی که جوونای دست تو دستو که میبینه آه میکشه…

۱ آبان ۱۳۸۸ | ۸:۱۹ ق.ظ

و اون شعر زری که تو کامنتا آورده و من با اجازه خوندم…چقدر قشنگ بود…
حتما با صدای خودش شنیدنیتر هم میشه…

۱ آبان ۱۳۸۸ | ۸:۲۱ ق.ظ

خوندم و لذت بردم و برداشتمش برای چاپ، زنده باشی دختر شاعرم

۱۸ آبان ۱۳۸۸ | ۵:۰۴ ب.ظ
نوشتن دیدگاه

طراحی شده توسط پریا کشفی(قبل از ارسال نامه لطفن ستاره ها را از آدرس ایمیل حذف کنید)