با تو خودم هستم |

می خواهم خودم باشم
خوراک RSS

قاصدک

پنج شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۳

هنوزم قاصدکی!

نکنه تنگ غروب

گول حرفای نسیمو بخوری

بری از غربت من دل بکنی

آخه زیبا!

مگه جز تو کسی هم اومده اینجا به دلم سر بزنه

وقتی از چارطرف آسمون ابرای سیاه پیدا میشن

تا بیان زل بزنن توی چشام

آخه زیبا

مگه جز تو کسی هست

بره از باغچه گلای اطلسی دسته کنه

بزنه کنج موهاش

منو دیونه کنه

می دونم خسته شدی

می دونم غیر شب شوم سیاه

یا بجز ابرای تیره که مدام

دل سادتو پریشون می کنن

توی این شهر غریب هیچ کسی نیست

منم و قاصدکم

که دلم می خواد از اون اول صبح

تا همین تنگ غروب

توی چشمای سیاش زل بزنم

شبو دیونه کنم!

منم و قاصدکم…

منم و قاصدکم…

حالا اینجوری میخوای

بری تنهام بزاری؟

با همین دسته گلای اطلسی روی موهات؟

آره خاتون؟

می ری تنهام میذاری؟

گول حرفای نسیمو می خوری

که می گه می بردت اون ور شب

می ره جایی که تموم کوچه هاش برق می زنه عین بلور

که سیاهی نداره

که زمستون دیگه پیداش نمیشه…

آره خاتون؟

می ری تنهام می زاری؟

* * *

منم و خاطره ها…

منم و خاطره ها…

یادمه یه روز تو این شهر کبود

یکی اومد صورتش عین بلور

با دوتا چشم سیاه

با یه دسته از گلای اطلسی روی موهاش

اومد اینجا

که با چشمای سیاش

تو نگام زل بزنه

منو دیونه کنه…

یه روزم تنگ غروب

گول حرفای نسیمو بخوره

بره تنهام بزاره

منو ویرونه کنه…

نوشتن دیدگاه

طراحی شده توسط پریا کشفی(قبل از ارسال نامه لطفن ستاره ها را از آدرس ایمیل حذف کنید)