خاکستر
ارسال شده توسط پریا کشفی | در شعرهای من, غزل پنج شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۳آبستن دوباره شعر تو می شوم، صد استعاره در سر من شعله می کشد
دستی مرا به سمت خیال تو می برد ، یاد تو در برابر من شعله می کشد
در هیئت غزلی عاشقانه باز در لحظه های ملتهبم زاده می شوی
اما همین که نوبت نام تو می رسد، دست سپید دفتر من شعله می کشد
فریاد می زنم وَ تو پاسخ نمی دهی، زخم عمیق رفتن تو تازه می شود
آتش گرفته ام وَ جنون نبودنت اینگونه در سراسر من شعله می کشد
فریاد می زنم وَ تو پاسخ نمی دهی،”احساس می کنم که به پایان رسیده ام”*
حزنی دوباره در تن من جاری است و مرگ از شاخه های باور من شعله می کشد
……
حالا به انتهای غزل می رسم وَ تو ، حسن ختام شعر منی پس قیام کن
اما تو نیستی وَ همین شعر ناتمام ، تلخ و سیاه در بر من شعله می کشد….
(وامی از احسان جوانمرد)