شعر بانو
ارسال شده توسط پریا کشفی | در زن بودن, شعرهای من, غزل پنج شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۳بانوی شعرهای تو خواهد شد این زن که از هوای تولبریز است
این زن که یخ زده است ولی قلبش از هرم دست های تو لبریز است
این زن که شاعر است ولی انگار غیر از تو هیچ …هیچ نمی داند
حرفش…ترانه اش…غزلش یکسر، از نام آشنای تو لبریز است
این زن که جز تو هیچ حضوری را در بطن سرد خانه نمی خواهد
حتی سکوت ممتد دلگیرش یکریز از صدای تو لبریز است
این زن که بی نهایتی از عشق است در لحظه های روشن رویایی
وقتی نگاه می کنی و چشمش از چشم بی ریای تو لبریز است
وقتی نگاه می کنی و هرجا رد شعاع چشم تو می ماند
گلدان پشت پنجره می خندد، آیینه از صفای تو لبریز است
* * *
از راه می رسی و به پای تو پروانه های غمزده می رقصند
ابلیس از حضور تو می سوزد، سجاده از خدای تو لبریز است
بانوی شعرهای تو خواهد شد با تو سفر به آینه خواهد کرد
این زن که دست های پر از نورش عمریست از دعای تو لبریز است