با تو خودم هستم |

می خواهم خودم باشم
خوراک RSS

من و قورباغه ها!

جمعه ۲۷ دی ۱۳۸۷

۰- قورباغه ها همه به خظ شده اند. قورباغه ی کوچک شیرین وبلاگ افتاده ته صف!

۱- اولین محصول یک سال دانشجو بودنم امشب به سر و سامان رسید!

۲- هوا سرد شده اما من خبر ندارم! یا خانه هستم یا دانشگاه توی اتاقم.

۳- باور دارم آدم گاهی به تلنگر نیاز دارد برای بیدار شدن. ممنونم از خدا که تلنگرهایش به من آنقدر محکم نیست که با سر زمین بخورم!

۴-  با تمام خستگی فیزیکی ام، سرشارم از انرژی.

۵- هدف…هدف…هدف…برنامه ریزی… برنامه ریزی….برنامه ریزی و اراده ای سخت!

* * *

هیچ وقت ندانسته ام چه می شود کرد. حس می کنم تنها باید خوب زندگی کنم برای بیشتر کردن خوبی ها. از تکرار فجایعی که تنها اثرشان برمن کابوس شبانه است می گریزم. از خون و جنگ و سیاست بیزارم. برای همین هیچ گاه خبر را دوست نداشته ام.  اما با این همه وقتی می بینم هنوز هستند آدم هایی که بشود گفت از خود گذشتگی می کنند در دلم حس شرم عجیبی می کنم. بی بی سی داشت با یکی از اعضای پزشکان بدون مرز که بعد از چهار ماه از غزه برگشته بود مصاحبه می کرد. با خودم گفتم جهان به کدام علم بیشتر نیاز دارد؟ من به آینده امید دارم اما از آینده هیچ نمی دانم. کسی چه می داند فردا چه خواهد شد…باز هم فکر می کنم تنها می توانم اینجا که ایستاده ام خوب باشم دست کم، نه اگر بهترین.

۳ دیدگاه »

دغدغه های ات را به سبک خودم لمس می کنم پری… خوب است که خبر از سرما نداری… این جا هم مثل ایران اینقدر سرد شده که سازمان انرژی اخطار داده امشب وسیله های برقی کم استفاده کنیم که برق قطع نشه یهو… خیلی سرده این جا… -۲۵ درجه است و من الان که تو اتاق ام هستم دارم از سرما یخ می زنم…. نمی دانم محصول یک سالگی دانشجویی ات چیست خب… اما هرچه هست می دانم چیز قابلی است که نوشته ای آن را… تلنگر هم خوب است… من حتی گاهی به نوع شدیدش هم اعتقاد دارم… لازم است… کلا این که آدم گاهی احساس کند دارد مسیر را اشتباهی می رود خوب است… در مورد این بخش آخر نوشته ت زیاد می اندیشم این روزها… اما فقط می اندیشم… ماشین اندیشه های من دیر زمانی است که لنگ میزند…. سردرگمم در سردرگمی انتخاب ها… راه ها… هدف ها… آرمان ها…. گاهی هم که قید همه جیز را می زنم می شوم لاابالی…. نمی فهمم چه می کنم! اما … خوشحالم که باز آمده ای… این جا را که خالی می گذاری چیزی از حلقه دوستی های من، کم است… و کم بودنش را هی به رخ می کشد…. زیاد تنهای مان نگذارید دکتر پری… نظرهای تان خوب است… همیشه

۲۷ دی ۱۳۸۷ | ۱۰:۳۱ ب.ظ

دوست داشتم بدانم اولین محصول چه بود و آن تلنگرها کدام…و البته هدف که شاید دیگه خیلی خصوصی باشه…
سلام هم وطن ……..

۲۸ دی ۱۳۸۷ | ۶:۴۶ ب.ظ

عزیزم… باز هم از حرفهایت انرژی گرفتم از نظر من تو بهترین بودی و هستی. من هم دلم برایت تنگ شده یعنی می شود باز هم همدیگر رو ببینیم همه چیز شدنی یک جایی که ممکن فکرش را نکنی می دونی توی کلاس زبانم با کی همکلاسی شدم اولیا شرافت اگر یادت باشه با هم توی خوابگاه ۴۱۶ جیگره بودیم کلی حال تو را پرسید.من هم با آب و تاب ماجراهای جودی ابتی تو را برایش تعریف کردم

۲۹ دی ۱۳۸۷ | ۸:۰۰ ب.ظ
نوشتن دیدگاه

طراحی شده توسط پریا کشفی(قبل از ارسال نامه لطفن ستاره ها را از آدرس ایمیل حذف کنید)