رها…
ارسال شده توسط پریا کشفی | در شعرهای من, غزل پنج شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۳و دور شدیم و گذشتیم و بی صدا رفتیم
و بی خیال قفس ها و میله ها رفتیم
و مثل گله ای از اسب های وحش چموش
لگد زدیم به زنجیرها رها رفتیم
و دشت را که سراسر دروغ و عصیان بود
به زیر سمٌ خود آتش زدیم تا رفتیم
و دشنه های خیانت همین که پی در پی
برای کشتنمان آمدند ما رفتیم
و دل زدیم به دریا و یکنفس راندیم…
به مقصدی که نباید ….به نا کجا رفتیم…