اما…
ارسال شده توسط پریا کشفی | در شعرهای من, غزل پنج شنبه ۶ آذر ۱۳۸۲بیا همیشه کنار دلم بمان اما…
تو ای فرشته برایم غزل بخوان اما…
اگر تمام غزل ها به خاک غلتیدند
صبور باش و مرا دوزخی ندان اما…
دلم همیشه هم اینگونه تیره و تاریک
نبوده است …ز خود …نه! مرا نران اما…
قبول می کنم این روزها چه بی تابم…
سیاه و تیره و دیوانه ام بخوان اما…
تو باش تا که دوباره به خود بیایم من
مرا به وسعت پروانه ها رسان اما…
مرا به خود مگذار و رها نکن …هرچند
رواست پر زدن از آسمانمان اما…