خون
ارسال شده توسط پریا کشفی | در روزنگاشت جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۲زیبا شبیه شعر سرودن میان خون
با چشم های گمشده در آشیان خون
دیروز مرد خانه من از افق گذشت
تا حجله دوباره نیلوفران خون….
بهتی گران به باور من چنگ می زند
این مرد، مرد روشن من! در میان خون
این من! که مانده ام به کسی اقتدا کنم
فردا کنار آینه در آسمان خون
* * *
دست مرا بگیر مرا با خودت ببر
گم کن مرا شبیه خودت در گمان خون
بگذار از نگاه غزلخوان روشنت
شعری بسازم ..آه..ولی با بیان خون
* * *
هرگز کسی به روشنی چشم های تو
پیدا نشد که پل بزند تا کران خون
چشمی که می شکافت گلوی فریب را
با تیر های چله نشین در کمان خون
* * *
هرچند بعد رفتن تو در دلم نشست
یک آسمان پرنده مرثیه خوان خون
هرچند سهم عاشقی ام را گرفته اند
می گیرم انتقام تو را با زبان خون…
اردی ۱۳۸۲