ابلیس
ارسال شده توسط پریا کشفی | در شعرهای من, غزل دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۲دست از سر من بردار و چشم از دل این زن، ابلیس!
بگذر و به خویشم بگذار با این دل روشن ، ابلیس!
آن سو تو به من می خندی ، در عمق نگاهت آتش…
این سو من و دستی پر نور…یک آینه بر تن ، ابلیس!
هر لحظه تو را می رانم در ذهن من آری انگار
می سوزد و گر می گیرد یک آیه روشن ، ابلیس!
بیهوده مترسان من را از مرگ و نداری…از درد…
هرگز نرود تیر ترس بر سینه آهن ، ابلیس!
دست از سرم آری بردار ! بگذر و به خویشم بگذار
پایان خوشی درپی داشت تردید : خدا…
من…
ابلیس…