منِ بعد از تو
ارسال شده توسط پریا کشفی | در اندیشه ها, زن بودن چهارشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۸اثری که از من و تو می ماند در دیدگاه دیگران، اثر «من» و «تو» نیست به تنهایی، اثر «ما» است- آنچه دیگران را وا می دارد به ماندن یا بریدن.
آن معاشرت هایی که می تواند به دوستی ها و رابطه های ماندگار بدل شود، بیشتر از آنچه تاثیر گرفته از سلیقه ی شخصی ما باشد، انتخابی است که بالاترین هارمونی را با «رابطه ی من و تو» دارد.
حریم خانه ام و حریم رابطه ام با تو، مرزهای بودن ام با دیگران را تنگ تر و خط قرمزهایم را فراخ تر کرده. در من، دل به دریای رابطه ای نو زدن که پیشترها امری طبیعی و آسان بود، به وسواسی آگاهانه بدل شده. و از آن سو، شکل متفاوت زندگی ام، دیگران را بازداشته از با «من» بودن و «من» را شناختن. از این روست که می توانم به آسانی دیدگاه متفاوت آدم ها نسبت به خود را به دو دسته ی دیدگاه های شکل گرفته پیش از بودن ام با تو* و بعد از با تو بودن، تقسیم کنم.
*« با تو بودن» را به «ازدواج» ترجیح می دهم، از آن رو که بودن ام با تو، زاییده ی عطش « با تو بودن» است نه نتیجه ی ناگزیرِ بودن در چارچوبی به نام «ازدواج»
اووووووووووووووول…!!!
سلام
خوب بود این پستت. خیلی خوب بود. از تفسیرهای من و مایی خوشم میاد. ضمن اینکه با اکثر نوشتت موافقم…
خوش باشی…
تقریبا می توانم فرض کنم که فهمیدم آن چه گفته ای را. شاید بتوانم حتی به زبان خودم هم بیانش کنم. لازم نمی بینم اما. فکر می کنم تفسیر و برداشت زیبایی است.
البته من به مرزها اعتقادی ندارم. اما گاهی بعضی رابطه ها پرت می کنند آدم را به بی کرانه ها. پس فاصله ات با جهان هستی می شود یک فاصله بی کران. پس خیلی دور می شوی از خیلی ها. و خیلی دور می مانند از تو خیلی ها… و صد البته گاهی تو هم دور می مانی از خیلی ها… البته با یک فرق اصلی. دور ماندن تو می شود از سر جایگاه اولی که یافته ای. حداقل در یک دستگاه مختصات نسبی.
من “با تو بودن” را دوست دارم. به گمانم تعبیر زیبا و عمیقی است. با کسی بودن بسیار عمیق و بسیار دشوار است. ازدواج در نگاه من قراردادی بیش نیست. قراردادی که از دل اعصار به ارث رسیده است. مثل هزاران ارث دیگرمان پوچ و بی حاصل و گاه البته زاید.
البته این ساده انگارانه است که فکر کنیم خود را از دسترس شناخته شدن دور کرده ایم. پذیرفتی تر است که ما بر اساس توهم و برداشت مان از هم دوستی می کنیم. شاید این با هم بودن به خاطر عریانی بیش از اندازه دو سوی رابطه توهم را کاهش بدهد. شناخت حاصل این توهم است. توهمی که میل به مزمن شدن دارد با ادعای همیشگی ما مبنی بر شناختن. واقعیتی است که توهم و پندار ما بسیار دور است ازواقعیتی که تو می باشی. تو هر روز تفییر می کنی بی آن که لزوما من هر روز تغییر ببینم. پس این دستگاه های مختصات چندان تبدیل پذیر نیستند بر یکدیگر. الا با نگاشت پیچیده ای که وهم را دور می زند.
به نوبه ی خود، و نه در ابعاد تو، مواجه ی رابطه ای با تناظر یک به یک را با رابطه ای با تناظر دو (ما) به یک (دیگران تازه) حس کرده ام.
به گمان ام، نگاه روان شناختی خوش نگاشتی بود این نوشتار تو. تامل بر انگیز.. گرچه ممکن است برداشت من هم صرفا توهمی دردناک بوده باشد از اندیشه های تو. اندیشه هایی که یک بار در تبدیل به واژه های تو، اعتبار خویش را به آزمون گذاشته اند.
پس من با کوله ای نه چندان سبک از درب این نوشتارت می روم. کوله ای که شاید در خلوت شبانه ی خویش، از زاویه انسانی دیگر، در جغرافیای مکانی دیگر، و شاید در مختصات زمانی دیگر، به تکرارش بنشینم.
خوش باشید دکتر پری
با تو بودن… با من بودن…با هم بودن…اصلا خود بودن…
وای چقدر این هارا خوب حس میکنم پریای عزیز…
خیلی خوب درکت می کنم … مهمترین بخشش این جاست که هنوز خودتی اما خودت ممکنه اونو از تو بگیره… این شیرین ترین ناگهان به تلخ ترین تبدیل میشه و اونوقت خیلی دردناکه اگه تبدیل بشی به یه قیچی و شروع کنی به چیدن چیزائی که دوستتر داری…
عمیق و عالی بود…شبیه خودت بود!بامرزبندی های قبل و بعدت مخالفم ولی با تو بودن و مابودن را دوست دارم…راستی از عشق نوشتم که نگی چقدر تلخ می نویسی!!!
سلام.
جممنون از لطفت.
زیبا نوشته بودی. دست مریزاد.
موفق و پیروز…
“ممنون”
اشتباه لپی بود…
سلاااام پریا جوون خوبی؟
خیلی قشنگ بود مرسی
شاد و خرم باشی
فعلا بای