با تو خودم هستم |

می خواهم خودم باشم
خوراک RSS

یا سبز یا سیاه

چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۸

به من گُل بدهید

و توی دفترم با مدادهای رنگی تان طرح های نو بزنید

از کوچه ها و خیابان ها

از آدم ها

از پنجره ها و درخت ها و باغچه ها

از بهار و از سبزه ها

*

به من گل بدهید

و توی دفترم

روی صورت تمام آدمک های خاموش بی دهان

و روی صورت تمام آدمک های اخمو

و آدمک هایی که فریاد می زنند و

آدمک های خواب

لبخند بکشید

*

به من گل بدهید و بگذارید همینجا زیر باران بایستم

به من گل بدهید

و از پرنده بگویید

به من گل بدهید و قاعده های پریدن را یادم بدهید

اوج گرفتن را تعریف کنید برایم.

من حالا

به اندازه ی کافی بزرگم

به اندازه ی کافی می فهمم

به اندازه ی کافی شیب های تند زندگی را بالا آمده ام

نه خسته ام

نه نفس بریده

به همان اندازه شاداب ام که منِ هفت سالگی ام

تنها به جای کوله بار مدرسه ام که پر بود از کتاب ها و دفترها و مشق های شب مانده

و پر بود از اضطراب های شب های زمستان

و پر بود از دلهره ی آزیرهای قرمز

و عکس های پر از خون،

روی دوشم تجربه دارم

خا‍طره های رنگ پریده دارم

خاطره های روشن

و امید دارم به فردا

و آغوشم به جای دست های کوچک عروسکی

به نفس های گرم مردی خوش است

که ثانیه هایم را با او تقسیم می کنم

و زندگی ام را

و آینده ام را

و امیدم را

و سر یک سفره با او می نشینم

که ثانیه هایش را با من تقسیم می کند

و زندگی اش را

و آینده اش را

و امیدش را

*

به من گل بدهید و مدادهای رنگی تان را

می خواهم روی تمام صفحه های سپید و سیاه دور و برم

طرحی نو بزنم

۱۴ دیدگاه »

زیباترین نوشته‌ای که در این روزهای پر از اضطراب و نشاط و امید خواندم. چقدر دلم تنگ شده برای بودن در میان مردم در این لحظات پر تنش. نمی‌‌دانم از سر کنجکاوی محض یا احساس نیاز به شناختن بهتر مردمم در لحظات پر مخاطره. نتیجه هرچه باشد حداقل تصویری واضح‌تر از دغدغه‌های ایرانیان خواهیم داشت.

۲۱ خرداد ۱۳۸۸ | ۹:۴۳ ق.ظ
hamed:

امید چیز خوبی است… شاید بهترین چیز دکتر پری…
و من همیشه و همیشه به فرداهای بهتر برای خودم و دیگران قصه زندگی ایرانی باور داشته ام… دارم… و به خیالم خواهم داشت….
فکر می کنم باید استاد و فرود آمد… تاملی کرد… درنگی … و بعد منتظر نشد که سبز یا سیاه از دل صندوق هایی که فقط ما نیستیم بیرون بیاید… باید دوید… و همه جا را سبز کرد… حتی اگر بازنده بود…. تنها اگر از همین حالا بخواهیم سبز باشیم… نه سبز موج سواری ها…. نه سپید موج های دیگر… که سبز باشد دلمان… قطعا وطنمان سبز می شود… من به بهار در بهار باور دارم…

۲۲ خرداد ۱۳۸۸ | ۳:۲۵ ق.ظ

سلام
تسلیت به مناسبت مرگ دموکراسی…
و تبریک به مناسبت روز زن…

۲۳ خرداد ۱۳۸۸ | ۶:۱۳ ب.ظ
آیلار:

مبارک باد این دیکتاتوری مذهبی‌، جونای مردم دارن تو خیابونای تهران لت و پار میشن، به زنو مردو پیرو جوون رحم نمیکنن، وقتی‌ موتور سوارا یا نیروهای ضد شورش میریزن فقط مردم با باتوم برقی میزنن، شرایط بدیه واقعا، تو این جور شرایط همیشه جونان که از بین میرنو بیشترین ضربرو میخورن، تو تظاهرات امشب بیشتره مردم مشکی‌ پوش بودن، شرایط اصلا خوبی‌ نیست، البته تلویزین ایران هیچ کدوم از اینهارو انعکاس نمیده، پریا جوون ما به جای شما‌ها هم دستبند سبز به دست چه هفته پیش، چه حالا تو این شرایط آشوب هستیم، مثل خواست تو شعار میدیمو فریاد میزنیمو گریه میکنیمو دعا می‌کنیم، شما هم مارو دعا کنید.

۲۳ خرداد ۱۳۸۸ | ۱۰:۴۴ ب.ظ
آیلار:

سلاااام خوبی؟
ما خوبیم مرسی. راستش شرایط اینجا زیاد مساعد نیست. تبریز شرایطش خیلی بهتره از اینجاست. رفتنمون تو خیابون معلوم نیست چه عاقبتی خواهد داشت، شما چه خبر؟ وضعیت خوبه ؟ درسا خوبه؟ اینجا وضع دانشگاهامونم به هم ریخته و خلاصه درسته شرایط خوب نیست ولی شماهام دوست دارید اینجا باشید، فکر کنم دوری شما ها رو اذیت میکنه مخصوصااین روزا. پریا جون سلام مخصوص منو به آقا برسون و واسمون دعا کنید.
ما نمی خوایم ایرانمونو از دست بدیم.

۵ تیر ۱۳۸۸ | ۱۱:۴۳ ق.ظ

مارا که در کویر,شمارا که روی کوه/خورشیدراکجای زمین چال میکنند؟!!

۸ تیر ۱۳۸۸ | ۱۰:۲۵ ب.ظ

سلام
با غزلی به روزم…

۱۲ تیر ۱۳۸۸ | ۹:۰۳ ب.ظ
پوريا سوري:

اگر رنگ عزا شد جامه سبز بهار من

تو هم بی شک بدان در جاده پائیز افتادی

تو هم بی شک بدان آن ‹ جان › دوباره سبز خواهد شد

تمام کشورم ایران دوباره سبز خواهد شد

۱۶ تیر ۱۳۸۸ | ۱۲:۴۱ ب.ظ
پوريا سوري:

سلام پریا … خوبی؟
عجالتا اگه می تونی با اکسپلورر ببین تا هفته دیگه عوضش کنم

۱۷ تیر ۱۳۸۸ | ۹:۳۷ ب.ظ
پوريا سوري:

سلام… می خواهم خاطرات و نوشته های طرف ما را در طرف ما بنویسم… زمستان است برای این قرتی بازی ها زیادی پیر شده … می گذارم او با شعر نفس بکشد و این نورسیده… نونوشته ها را سامان دهد… فعلا که حس خوبی نسبت به این حرکت دارم… تا بعد چه می شود خدا داند. اولین نوشته که برای آزاده بوده و سابقا که زمستان نرسیده بود در روزنامه اعتماد چاپ شده بود را تقدیم می کنم به مسعود باستانی و مهسا امر آبادی که اوین را خوشنام تر کرده اند.

۱۷ تیر ۱۳۸۸ | ۱۰:۵۰ ب.ظ

سلام . بدون شرح به روزم……

۱۹ تیر ۱۳۸۸ | ۲:۱۸ ق.ظ

پنجمین طرح تن بر صلیب……

۲۸ تیر ۱۳۸۸ | ۱:۰۸ ق.ظ

شعرهایتان از قبل هم زیباتر شده اند.

۳ شهریور ۱۳۸۸ | ۸:۳۶ ب.ظ

اینجا اگر قاعده ی پریدن را هم یاد بگیری آنقدر آسمانش تنگ است و مردمانش فلاخن تهمت و حسادت در دست و آنقدر معیار ها وازگون است
که جز سرخوردگی چیزی نصیبت نخواهد شد
اینجا پریدن موروثی است
نه سهم کسانی که تلاش می کنند
اینجا پرواز سهم آنهایی است که راه میانبر آسمان را برای خود و اطرافیانش درست کرده اند

۶ مهر ۱۳۸۸ | ۵:۲۸ ب.ظ
نوشتن دیدگاه

طراحی شده توسط پریا کشفی(قبل از ارسال نامه لطفن ستاره ها را از آدرس ایمیل حذف کنید)