دوباره از نو
ارسال شده توسط پریا کشفی | در روزنگاشت سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۸اتفاق های زیادی افتاده. چند سالی است که پشت سر هم توی زندگی ام اولین ها رخ می دهند و من گاهی می نشینم و گاه خسته می روم، اما دوباره برمی خیزم. امروز بعد از هفته ها، اولین روز کار جدی من است در این تابستان.
من به سبزی بهار می اندیشم، هرچند پشت پنجره طوفانی است و صدای باد می آید.
* * *
خدای مهربان من!
تو را سپاس که هستی
بودنت را هرگز از من دریغ مکن
سبز سبز باشی پریا جان:)
سلام دکتر پری.
امیدوارم که همیشه خوب باشی و پر امید…
هم نشستن خوب است. هم دوباره برخاستن. هم خستگی در کردن. و هم گاهی خسته شدن و بریدن.
امیدوارم که همه چیز خوب خوب باشد. یا دست کم آن قدر خوب باشد که بتوانی خوب خوب حسش کنی.
واین به تو باز می گردد…
نه پشت پنجره توفان توان نزدیکی به تو دارد و نه هیچ چیز بدی وجود خواهد داشت وقتی یکپارچه خوبی تو باشی…
خوش باد روزگارت
منم خوشم می یاد ازت هاهاها………
سلام پریا بانو…کاش در مورد اتفاق های افتاده بیشتر می نوشتید…خدا پشت و پناه تان…
سلام و عرض ارادت خدمت دوست قدیمی !
خوبی حاج خانوم ؟
همسر جان خوبن ؟
سلامی و ماچی برسانیدشان !
سلام عزیزم چه عجب برگشتی امیدوارم روزای خوبی را با مهموناتون گذرونده باشی. بیشتر به ما سر بزن
خوش و سلامت و سبز باشی