شایان
ارسال شده توسط پریا کشفی | در اندیشه ها, داستان, روزهای زندگی, سوئد جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸شایان شش ماهه در حالی که در آغوش جینای رومانیایی، همسر آقا سعید وول می خورد، داشت مرا نگاه می کرد که زیر دست های مادرش سعی می کردم درد کنده شدن موهای ابرویم را با تماشا کردن او از یاد ببرم. بریت سوئدی، داشت پشت سر هم با لحنی مهربان و پرخنده به شایان سلام می کرد: هی…هی استور من…هی شایان…* لیلا خانم نگاهش را از ابروهای من گرفته بود و با لحن کودکانه ای به شایان می گفت دستش را از دهانش بیرون بیاورد. مادر لیلا، ایران خانم، کمی آنطرف تر، کنار دستگاه قهوه جوش که خراب شده بود و خرخر می کرد، ایستاده بود و خیره به نوه اش، بی صدا لبخند می زد. من ابروهایم را فراموش کردم و به شایان شش ماهه فکر کردم که مغز کوچکش بین کلمات سوئدی و فارسی نوسان می کرد. شایان خبر نداشت که چند سال بعد از این قرار بود توی مدرسه انگلیسی یاد بگیرد و بعدتر به همان روانی ِ سوئدی و احتمالن فارسی، حرف بزند.
Hej, Hej stor man*
سلام پریا خانم
مونا هستم از تهران
امروز وبلاگ زیبای شما را دیدم و خیلی لذت بردم
امیدوارم همیشه موفق باشید
راستی اگه جسارت نباشه ۲ تا سوال دارم
اول اینکه تاریخ تولد شما چیست؟
و دوم اینکه رشته تحصیلی شما چیه؟
البته اگه دوست نداشتید جواب ندید
دیشب مملکتتون رو تو بی بی سی دیدم چه تابستون محشری داشت آدم دلش آب میشد.
به نظر جای امنو آرومی میومد برا زندگی کردن.
پریا من نفهمیدم مشکل ابروهای تو چی بود؟
زبان مهم نیست
مهم هویتیه که پدر و مادر شایان به وجودش
تزریق می کنن
روشنترین آینده برای شایان پسریست با هویت
و آشنا به چند زبان زنده ی دنیا
سبز باشی و موفق و خوشبخت
سر نماز و دم افطار دعام کن . . .
شایان نمی دانست که چندین سال بعد ممکن است زیر دست یکی مثل مامانش ابرو بردارد و به خرخر قهوه جوش گوش فرا دهد تا درد ابرو برداشتن کاهش یابد !
این بود جمله سازی من با شایان !!!