دور اما نزدیک- نزدیک اما دور
ارسال شده توسط پریا کشفی | در اندیشه ها شنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۸من غبطه می خورم. تو غبطه می خوری. من به تو، تو به دیگری، دیگری به من.
چیست در طبیعت آدمیزادی که تا بوده و هست این چرخه تکرار شده. آدم ها آمده اند و رفته اند. پوست انداخته اند. عوض شده اند. امروزها دیروز شده اند و فرداها امروز. نداشته ها، نداشته های حسرت آور، داشته شده اند و داشته ها، داشته های غبار گرفته، یا خاطره یا حسرت.
من فکر کرده ام که جای تو باشم. چون تو بیاندیشم. تو مرا کاویده ای که ذهن ام را بخوانی و بدانی ام از آنرو که شیرین بوده چگونه بودنم برایت. من پا جای پای تو گذاشته ام، تو چرخیده ای که من باشی. من به داشته های تو چشم دوخته ام، تو به دست های من. من دویده ام، تو دویده ای، همه دویده ایم برای فردایی که خواسته بودیم و چون رسیده ایم، چشم انداخته ایم به راه های رفته و نرفته و آه کشیده ایم.
لحظه ای دور از من اگر باشی به خود می آیم
آه ای خوشبختی که در آغوشمی و نمی بینمت!
نمی دانم از کجا به اینجا رسیدم ولی تا بوده و هست کسی به جایی می رسد که قبلا کسی در آنجا بوده مگر آنکه خوشبختی را در دست داشته باشد .