رنگ ها
ارسال شده توسط پریا کشفی | در سپید, شعرهای من دوشنبه ۲ آذر ۱۳۸۸تو را با رنگ ها می شناسم
سبز و سرخ
و با ولوله ی ناتمام درونت
تو را با رشته ی درهم افکارت …
در تو شعرها زاده شده
و قلم
عصای ناگزیر دست های پیری توست
* * *
تو را با رنگ ها می شناسم
و با قوس و قزح پس از بارانت
که بالا می کشاندم
ناگزیر تر از حباب های کف صابون بر لب های شیطنت کودکی
* * *
تو را با رنگ ها می شناسم
سرخ و سبز
و سپید بختی را باید
که پشت قباله ات بنویسند
* * *
گاه در تو مه می بینم
گاه باران
نخواه که طوفان درونت را باور کنم شهر من!
۱۸ آبان ۱۳۸۸
خیلی زیباست عزیزم!
ایول بر تو باد!!!! زیبا بود دیرینه ی من !
آسمون وقتی آسمون آدم باشه دیگه فرقی نمیکنه مه باشه یا روشنایی…بارون باشه یا آفتاب…طوفان باشه یا نسیم…
آسمون وقتی آسمون آدم باشه همیشه رنگین کمونه…
خیلی نمیشناسمت ولی ته دلم حس میکنم که خوشبختی…
لذت بردم…واقعا آرومم کرد…مرسی…
دخترم این رو برای من فرستاده بودی قبلا…خوبی تو؟ خسته نباشی بابت کلی کار که می دونم الان ریخته روی سرتون…