با تو خودم هستم |

می خواهم خودم باشم
خوراک RSS

رنگ ها

دوشنبه ۲ آذر ۱۳۸۸

تو را با رنگ ها می شناسم
سبز و سرخ
و با ولوله ی ناتمام درونت
تو را با رشته ی درهم افکارت …

در تو شعرها زاده شده
و قلم
عصای ناگزیر دست های پیری توست

* * *
تو را با رنگ ها می شناسم
و با قوس و قزح پس از بارانت
که بالا می کشاندم
ناگزیر تر از حباب های کف صابون بر لب های شیطنت کودکی

* * *

PDP0605494_P

تو را با رنگ ها می شناسم
سرخ و سبز
و سپید بختی را باید
که پشت قباله ات بنویسند

* * *

گاه در تو مه می بینم
گاه باران
نخواه که طوفان درونت را باور کنم شهر من!

۱۸ آبان ۱۳۸۸

۵ دیدگاه »

خیلی زیباست عزیزم!

۵ آذر ۱۳۸۸ | ۷:۱۹ ق.ظ
mina:

ایول بر تو باد!!!! زیبا بود دیرینه ی من !

۵ آذر ۱۳۸۸ | ۱۰:۱۴ ب.ظ

آسمون وقتی آسمون آدم باشه دیگه فرقی نمیکنه مه باشه یا روشنایی…بارون باشه یا آفتاب…طوفان باشه یا نسیم…
آسمون وقتی آسمون آدم باشه همیشه رنگین کمونه…

۶ آذر ۱۳۸۸ | ۷:۳۵ ق.ظ

خیلی نمیشناسمت ولی ته دلم حس میکنم که خوشبختی…
لذت بردم…واقعا آرومم کرد…مرسی…

۶ آذر ۱۳۸۸ | ۷:۳۸ ق.ظ
زري:

دخترم این رو برای من فرستاده بودی قبلا…خوبی تو؟ خسته نباشی بابت کلی کار که می دونم الان ریخته روی سرتون…

۸ آذر ۱۳۸۸ | ۶:۱۶ ق.ظ
نوشتن دیدگاه

طراحی شده توسط پریا کشفی(قبل از ارسال نامه لطفن ستاره ها را از آدرس ایمیل حذف کنید)