با تو خودم هستم |

می خواهم خودم باشم
خوراک RSS

اما…

پنج شنبه ۶ آذر ۱۳۸۲

بیا همیشه کنار دلم بمان اما…

تو ای فرشته برایم غزل بخوان اما…

اگر تمام غزل ها به خاک غلتیدند

صبور باش و مرا دوزخی ندان اما…

دلم همیشه هم اینگونه تیره و تاریک

نبوده است …ز خود …نه! مرا نران اما…

قبول می کنم این روزها چه بی تابم…

سیاه و تیره و دیوانه ام بخوان اما…

تو باش تا که دوباره به خود بیایم من

مرا به وسعت پروانه ها رسان اما…

مرا به خود مگذار و رها نکن …هرچند

رواست پر زدن از آسمانمان اما…


شبیه آتش و اما…

چهارشنبه ۵ آذر ۱۳۸۲

هبوط می کند از آسمان غمی شیرین

و آمده است به پابوسمان غمی شیرین

درست مثل عبور دعا پر از نوریم

وجاری است غمی در میان غمی شیرین

کسی رسید و مثل خیال  پیدا شد

و پا گرفت در این آشیان غمی شیرین

شکست فاصله ها را و عشق باز آمد

رسوخ کرد به ایمانمان غمی شیرین

شبیه آتش و اما چنان که می سازد

غمی بلند…غمی جاودان …غمی شیرین


یک زن که نیم گمشده دیگر من است

دوشنبه ۳ آذر ۱۳۸۲

اقرار می کنم که کسی در سر من است

یک زن که نیم گمشده دیگر من است

پیداست عاقبت به شما پشت می کند

این زن که نیم دیگر عصیانگر من است

دیگر نمی هراسم از این تازیانه ها

خوردم کنید باز! خدا یاور من است…

ای مردمان تیره که عمری است بی سبب

چشمان شب پرست شما بر سر من است

شاید گمان کنید که هذیان شنیده اید

نه ! باورم کنید که این باور من است

یک روز عاقبت من از این شهر میروم

این حرف ساده زمزمه آخر من است!


در چشمانم

شنبه ۱ آذر ۱۳۸۲

آنگاه که برای چیدن خورشید بر می خیزم

شانه های تو نظاره گاه من است…

ای بلند!

پیاله ای برای نوشیدنت نیست مرا

خویش را در چشمانم بیامیز ….


ابلیس

دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۲

دست از سر من بردار و چشم از دل این زن، ابلیس!

بگذر و به خویشم بگذار با این دل روشن ،  ابلیس!

آن سو  تو به من می خندی ، در عمق نگاهت آتش…

این سو من و دستی پر نور…یک آینه بر تن ، ابلیس!

هر لحظه تو را می رانم در ذهن من آری انگار

می سوزد و گر می گیرد یک آیه روشن ، ابلیس!

بیهوده مترسان من را از مرگ و نداری…از درد…

هرگز نرود تیر ترس بر سینه آهن ، ابلیس!

دست از سرم آری بردار ! بگذر و به خویشم بگذار

پایان خوشی درپی داشت تردید : خدا…

من…

ابلیس…


طراحی شده توسط پریا کشفی(قبل از ارسال نامه لطفن ستاره ها را از آدرس ایمیل حذف کنید)