Abba
Title: Chiquitita
Album: Abba Gold
برگردان از: پریا کشفی
بانو! چه شده است؟
که غم ها تو را به زنجیر کشیده اند چنین
و در چشم هات امید فردا نیست
چه بیزارم از اینکه تو را اینگونه ببینم
انکار نکن
می دانم که چه غمگینی و چه خاموش
می دانم…
بانو! حقیقت را بازگو!
که شانه های من مامن گریه های تو خواهد بود
می توان به من تکیه کرد که من یار تو هستم…
بانوی لبریز از اطمینان!
تو را اکنون
بال و پر شکسته می بینم
می شود ولی که زخم ها را با هم التیام دهیم
بانو!
من و تو می دانیم
چگونه رنج ها می آیند و می روند
و چگونه زخم ها التیام می یابند
تو بار دیگر خواهی رقصید و اندوه به پایان می رسد
زمانی برای گریستن نمی ماند…
بانو!
تو و من اشک می ریزیم
اما خورشید هنوز – درست بالای سرت- در آسمان می درخشد
بگذار یکبار دیگر آوای تو را بشنوم چنان که پیش از این
بانو! ترانه ای نو بخوان!
یک بار دیگر چنان که پیش از این…
بانو! ترانه ای نو بخوان!
دیوارها فرو ریخته اند
و عشق تو چون شمعی در تلاطم باد می افروزد
هر آنچه بود نیست شده
و گویی هیچ چیز در اختیار نیست
بانو! حقیقت را باز گو!
راهی برای انکار نمانده است
می دانم که چه غمگینی و چه خاموش
می دانم…
بانو! من و تو می دانیم
چگونه رنج ها می آیند و می روند
و چگونه زخم ها التیام می یابند
تو بار دیگر خواهی رقصید و اندوه به پایان می رسد
زمانی برای گریستن نمی ماند
تو و من اشک می ریزیم
اما خورشید هنوز – درست بالای سرت- در آسمان می درخشد
بگذار یکبار دیگر آوای تو را بشنوم چنان که پیش از این
بانو! ترانه ای نو بخوان!
یک بار دیگر چنان که پیش از این…
بانو! ترانه ای نو بخوان!
بانو! ترانه ای نو بخوان!
یک بار دیگر چنان که پیش از این…
بانو! ترانه ای نو بخوان!
پ.ن- متن ترانه را اینجا بخوانید
کسی از شعرهایم نمی پرسد
و من دستی نمی برم به نوشتن
فارغ نمی شوم از شعرهای نُه ماهه
…
من مادر خوبی نیستم
واژه ها در من رسیده و نارسیده سقط می شوند
عادت کرده ام به نشنیدن صدای نوزادها در خودم
و به انداختن هر آنچه مرا از دویدن باز می دارد
…
سبکبال که می شوم بال شعرم می شکند
دلم نمی خواهد اعتراف کنم در من شعر
زاییده ی درد است
ما به انکار تو عادت کردیم
و بهشت از سرمان زود پرید
خو گرفتیم به تاریکی شب
صبح دیدار تو در خاطره هامان گم شد
سجده کردیم به ابلیس وَ در باورمان
آتش و خاک به هم ریخت
حقیقت جان داد
ما به انکار تو عادت کردیم
نه ازل بود نه عشق
آدمی بود و گناه
و جهان،
فصل جاوید شب و حسرت شد.